دیانادیانا، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

دیانا الهه ماه و جنگل

دیانا و خرید کفش

عشق مامان این روزها بزرگ شدنتو احساس می کنم یعنی اینکه حرفهای جدید و بامزه میزنی و کارهای با مزه انجام میدی و تقریبا از ما الگو برداری میکنی که بعضیهاش خوب و بعضی هاشم بده و ما باید سعی کنیم از این به بعد بیشتر مراقب رفتار و گفتارمون باشیم همین امروز صبح داشتیم آماده می شدیم برای مهد کودکت کیفت به یه دست و کفشتم به دست دیگه بود که بریم بیرون من داشتم بدو بدو میکردم که وسایلمو بردارم یه دفعه گفتی مامانی بیا دیگه اعصابم خورد شد گفتم چرا ؟ گفتی خوب خسته شدم دیگه یا اینکه دیشب موقع خواب میگی مامانی من پسر شدما ! میگم نه مامانی تو دختری نمیتونی پسر باشی میگی نمیشه دخترها پ...
18 مرداد 1390

انتخاب اسم

    به بهانه مسابقه نامگذاری در نی نی وبلاگ گفتم خیلی خوبه که برای خود دیانا هم یه   یاد گاری از انتخاب اسمش که برای من و بابایی قشنگترینه توی وبلاگش بذارم                        ا  میدوارم همیشه  با  معنای اسمش زندگی کنه                        (الههههههههههه من دوستت دارم )           &nb...
17 مرداد 1390
21453 0 14 ادامه مطلب

انتخاب اسم

به بهانه مسابقه نامگذاری در نی نی وبلاگ گفتم خیلی خوبه که برای خود دیانا هم یه یاد گاری از انتخاب اسمش که برای من و بابایی قشنگترینه توی وبلاگش بذارم ا میدوارم همیشه با معنای اسمش زندگی کنه (الههههههههههه من دوستت دارم ) زمانیکهمتوجه شدیم خدا یه دختر ناز به ما هدیه کرده شروع کردیم برای پیدا کردن اسمی با اصالت وپر معنی و برازنده کوچولومون بعد از گشت و گذار فراوون توی اینترنت و کتابهای مختلف به دلایل زیر اسم دیانا را انتخاب کردیم 1- دیانا یا دئنا در کتاب مقدس اوستای زرتشت به معنی وجدان بیدار و نهایت اخلاق انسا...
17 مرداد 1390

دیانا و خوشگذرونی

دختر طلا این چند روز خیلی خیلی بهت خوش گذشت چون مامانی اومده بود پیشت و کلی با تو همبازی شده بود تو که سر از پا نمی شناختی و هر خواسته ای که داشتی برات برآورده می کرد چهارشنبه به خاطر مامانی نرفتم سر کارو به اتفاق خونه موندیم و یه کم استراحت و بعدم مامانی رو بردیم بیمارستان تا از دستش که درد می کرد تست عصب بگیریم تو هم بدو بدو زودتر از ما آماده شدی ..... هوا هم که خیلی گرم و ما هم ساعت 5/1 ظهر نوبت داشتیم وقتی رسیدیم یه کم جو برات سنگین بود و می گفتی مامانی منو بغل کن بعد از پذیرش منتظر شدیم تا دکتر بیاد و تو هم مثل همیشه مامانی من ج ی ش دارم بردمت دستشویی و اومدی صحبت میکردی صدات از توی گلوت بیرون...
16 مرداد 1390

دیانا و خوشگذرونی

دختر طلا این چند روز خیلی خیلی بهت خوش گذشت چون مامانی اومده بود پیشت و کلی با تو همبازی شده بود تو که سر از پا نمی شناختی و هر خواسته ای که داشتی برات برآورده می کرد چهارشنبه به خاطر مامانی نرفتم سر کارو به اتفاق خونه موندیم و یه کم استراحت و بعدم مامانی رو بردیم بیمارستان تا از دستش که درد می کرد تست عصب بگیریم تو هم بدو بدو زودتر از ما آماده شدی ..... هوا هم که خیلی گرم و ما هم ساعت 5/1 ظهر نوبت داشتیم وقتی رسیدیم یه کم جو برات سنگین بود و می گفتی مامانی منو بغل کن بعد از پذیرش منتظر شدیم تا دکتر بیاد و تو هم مثل همیشه مامانی من ج ی ش دارم بردمت دستشویی و اومدی صحبت میکردی صدات از توی گلو...
16 مرداد 1390

دیانا و عشق اسکیت

  دخمل طلا                                  از اونجایی که مامانی خیلی دوست داره تو دختر فعالی باشی و به قولی از غافله عقب نمونی دایم دارم از اینجا و اونجا آمار میگیرم برای کلاسهای تابستونی استخر و شنا ولی هنوزم به نتیجه نرسیدم توی منطقه خودمون که هنوز نتونستم استخری پیدا کنم که تو هم بتونی بیایی چون هر جا زنگ میزنم میگن 5 سال به بالا توی امیر آباد پیدا کردم که از دوسال به بالا برای ژیمناستیک و استخر پذیرش دارن ولی چه طوری تو رو 3 روز در ...
8 مرداد 1390

پارک گفتگو و تولد

خوشگل مامان   تو خیلی محمد جواد ( پسر دایی)رو دوست داری و برای دیدنش لحظه شماری میکنی   وقتی میاد هم یه لحظه رهاش نمیکنی خیلی بهش وابسته ای و حتی دوست نداری ازش جدا بشی 5 شنبه تصمیم گرفتیم که با خانواده دایی و خاله ها بریم پارک گفتگو   طبق معمول نزدیکای ساعت 7 بود که آماده شدیم و رفتیم تو هم که به عشق محمد جواد از ظهر فقط پارک پارک میکردی و همش به من میگفتی مامانی اسکوترمو بیارم راستش تولد محمد جواد گل بود (پسر دایی)     مامانش می خواست تولدشو توی باشگاه بانک بگیره که به خاطر برگزاری مراسم عروسی بهشون شب جمعه وقت ندادند     برا...
5 مرداد 1390

پارک گفتگو و تولد

خوشگل مامان تو خیلی محمد جواد ( پسر دایی)رو دوست داری و برای دیدنش لحظه شماری میکنی وقتی میاد هم یه لحظه رهاش نمیکنی خیلی بهش وابسته ای و حتی دوست نداری ازش جدا بشی 5 شنبه تصمیم گرفتیم که با خانواده دایی و خاله ها بریم پارک گفتگو طبق معمول نزدیکای ساعت 7 بود که آماده شدیم و رفتیم تو هم که به عشق محمد جواد از ظهر فقط پارک پارک میکردی و همش به من میگفتی مامانی اسکوترمو بیارم راستش تولد محمد جواد گل بود (پسر دایی) مامانش می خواست تولدشو توی باشگاه بانک بگیره که به خاطر برگزاری مراسم عروسی بهشون شب جمعه وقت ندادند برای همین دایی هم دو تا پی...
5 مرداد 1390

بازی با زبان انگلیسی

سلام دوستان امروز توی گشت و گذارم  توی اینترنت یه سایت پیدا کردم تحت عنوان بازی با زبان انگلیسی برای خود من که خیلی جالب بود اگه دوست داشتین حتما ببینید  و بشنوید برای آموزش کوچولوها خیلی خوبه اینم لینکش بازی با زبان انگلیسی ...
4 مرداد 1390