دیانادیانا، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

دیانا الهه ماه و جنگل

پارک گفتگو و تولد

1390/5/5 16:25
نویسنده : مریم
335 بازدید
اشتراک گذاری

خوشگل مامان

تو خیلی محمد جواد ( پسر دایی)رو دوست داری و برای دیدنش لحظه شماری میکنی

وقتی میاد هم یه لحظه رهاش نمیکنی خیلی بهش وابسته ای و حتی دوست نداری ازش جدا بشی

5 شنبه تصمیم گرفتیم که با خانواده دایی و خاله ها بریم پارک گفتگو

طبق معمول نزدیکای ساعت 7 بود که آماده شدیم و رفتیم تو هم که به عشق محمد جواد از ظهر فقط پارک پارک میکردی و همش به من میگفتی مامانی اسکوترمو بیارم

راستش تولد محمد جواد گل بود (پسر دایی)

مامانش می خواست تولدشو توی باشگاه بانک بگیره که به خاطر برگزاری مراسم عروسی بهشون شب جمعه وقت ندادند

برای همین دایی هم دو تا پیشنها داد یا منزل خودشون تولد بگیرند یا به خاطر شما دو تا وروجک شیطون بریم توی فضای باز تا بتونید حسابی با هم بازی کنید که همگی راه دومو انتخاب کردیم

خلاصه خانم دایی هم تمام تدارکا ت رو بعهده گرفت و شب دور هم توی پارک جمع شدیم و شما دو تا شیطون شروع به بازی کردین

بماند که تا رسیدیم توی پارک و یه هو گفتی مامانی جیش دارم منم که هول شدم و گفتم تا شلوارتو خیس نکردی ببرمت پشت یه بوته آخر پارک

تا شلوارکتو در آوردم که سر پات کنم یه دفعه نگهبان پارک سوت زد و گفت خانوم مگه پارک دستشویی نداره

منم حرفی برای گفتن نداشتم فقط پیش خودم گفتم خوب بچست دیگه حالا من تا بیام دستشویی پارکو پیدا کنم خوب بچه خودشو خیس میکنه (شانسو مبینی)

تازه نمیدونست که تو همیشه دقیقه نود اطلاع میدی وگرنه آبروی مامانو نمیبرد

البته برای دفعه های بعد بردمت دستشویی .......نمیدونم چرا اونجا آنقدر احساس دستشویی داشتی

حالا توی پارک هردوتون در حال اسکوتر بازی و بدو بدو

محمد جواد که خیلی سریع می رفت تو نمیتونستی و عقب میموندی همش هم میگفتی معد جواد معد جواد صبر کن تا منم بیام و گریه میکردی

خلاصه بعد از صرف میوه و کیک و شام نوبت رسید به کادوها که این پسر دایی شیطونت دل تو دلش نبود و حسابی کلافه شده بود که زودتر ببینه چی براش خریدیم

اون جایی که نشسته بودیم خیلی روشن نبود و نتونستیم عکسهای خوبی بگیریم

ولی کادوی تولدش رو یه کیسه بوکس پایه دار براش خریدیم که انقدر مامان و بابشو کیسه بکس نکنه

که خیلی هم خوشش اومد

بعد از کلی مانور دادن توی پارک و بالا و پائین کردن عازم خونه شدیم که تو دخملی رضایت نمیدادی و کلی اشک ریختی که چرا نمیریم پیش معد جواد( محمد جواد)

خوش گذشت و یه جشن تولد پارکی از آب در اومد مخصوصا به شما دو نفر که یه جا بند نمیشدین

به خاطر اینکه تو به کادوهای محمد جواد بهانه نگیری

برات یه اتوی اسباب بازی خریدم و کادو کردم و شب موقع کادو دادن محمد جواد که داشتی گریه میکرد ی و میگفتی منم میخوام تقدیم کردم و خوشحال شدی و گل از گلت شکفت

هر چند با دیدن کادو پسر دائیت میگفتی اینکه بزرگتره مال منه نه معد جواد

تولدت مبارک پسر گلم امیدوارم در کنار مامان و بابا خوشبخت و سعادتمند زندگی کنی و به آرزوهای قشنگت برسی......

مبارکت باشه خوشگل عمه خیلی خیلی دوستت دارم عزیز دلممممممممممممممممممممممممممممم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)