دیانادیانا، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

دیانا الهه ماه و جنگل

تولدت مبارک دخترکم

یه اسمون گلای یاس و میخک یه دریا عشق و اشتیاق و پولک یه حس مهربونی و یه قلب ناز بیقرار کوچک فقط میخواد بهت بگه توللللللللللدت مباااااااااااااارکککککککک ککک         ت ولدت مبارک عزیزم نخستين چكه ناودان احساسم را در قالب كلامي از جنس گلهاي ياس ميريزم و آن را به آسمان نيلوفري دل زلالت براي روز ميلادت هديه ميكنم           تمام دارایی من قلبی است که در سینه دارم و برای تو می تپد عزیز دلم   ...
24 مهر 1391

چند روز مانده تا...

سلام عسل مامان این روزهاخیلی خیلی گرفتار و پر از استرسم دیگه زمان و فرصت کافی برای نوشتن وبلاگ و آپلود عکس ندارم می دونی همه چی در هم بر هم شده هر روز که از خواب بیدار میشیم باید یه موضوع جدیدی را تجربه کنیم و در موردش فکر کنیم امیدوارم یه کم این دغدغه ها کمتر بشه و بیشتر برای نوشتن خاطرات زیبای کودکیت فرصیت کنم دلم برای لحظه های کودکیت تنگ میشه و به فراموشی سپرده  میشه ولی دوست ندارم این دوران توی وبلاگت ثبت نشه عزیز مامان منو ببخش به خاطر همه دغدغه هام به خاطر کم کاریهام و به خاطر غفلت کردنهام دوستت دارم عزیزم حتی اگه وقت نکنم برات بنویسم می دونم تولدت خیلی خیلی نزد...
16 مهر 1391

دیانای این روزها

چند روز پیش برای ما اسم انتخاب کردی به انتخاب خودت و برای ما خیلی خیلی جالب بود و جالبتر اینکه به همین اسامی ما را صدا می زنی حالا از کجا به ذهنت رسیده نمی دونیم خاله سمی با اسم گلی آنقدر قشنگ گلی صداش می زنی که انگار از اول اسمش همین بوده خاله مسی با اسم دلبر و مامان با اسم سوین و خودتم بچه سوین و مامانی هم شیرین زبون بابایی هم امیر حسین و خیلی راحت به من میگی سوین اینطوری ،سوین اونطوری.... خیلی قشنگ کلمه های سخت رو میدونی کجا بکار ببری چند روز پیش لباسهای کمدتو ریخت و پاش کردی روی زمین و وقتی بهت گفتم جمع کن با اکراه این کارو کردی و گفتی مامان چقدر دنگ و فنگ داره خسته شدم تازه گیها مدل به م...
27 تير 1391

یک هفته آزادی و مسافرت

سلام عزیزم ،دختر گلم می خوام بگم دیگه برای خودت خانومی شدی و احساس مستقل بودن می کنی هفته پیش وقتی ازت پرسیدیم می خواهی با مامانی بری گلپایگان گفتی باید فکر کنم و بعد اعلام موافقت کردی با مامانی بری خوشگذرونی و مسافرت البته من خیلی راضی نبودم ولی به اصرار بابایی و خاله قبول کردم و وسایلاتو آماده کردم و تو هم خوشحال و قبراق منو و بابایی رو بوسیدی و با گفتن دلم براتون تنگ میشه و دوستتون دارم دل از ما بردی و رفتی اونجا پیش خاله سمانه کلی عشوه گری کردی و با دیدن کارتن و رقصیدن و باغ رفتن حسابی خوش گذروندی و اینجا من حسابی دلتنگ تو بودم و لحظه شماری می کردم زودتر ببینمت نمی دونم چرا دندونتم این وسط درد گرفته بود و ...
21 تير 1391

جشن تولد و جشن عروسی

سلام عزیز دلم خوشگل مامانی هفته گذشته به هر دوتامون خیلی خیلی خوش گذشت و عالی بود چون روز دوشنبه جشن تولد4 ساگی پرنیان عزیزم دوست مهد کودکیت بود که باهم به اتفاق سینا و مامانش و درسا و آرینا و مامانش توی جشن بودیم و شماها با شیطنت و شلوغ بازی و شعر خوندن حسابی همه رو جذب خودتون کرده بودین همه چیز در اختیار خودتون بود از انتخاب تیکه های کیک که کارتن سیندرلا بود تا باز کردن کادوها و بازی کردن با اونها و بریز و بپاش اتاق پرنیان کوچولو که خیلی خیلی دخمل آروم و مهربونی بود و دیگه اینکه میس ساناز و خاله سمیه و خاله زینب عزیز از مربی های مهد کودک هم توی جشن بودند و شما احساس راحتی می کردین و خیلی بهتون خوش گذشت پنج شنبه شب...
7 تير 1391

سفر به استانبول

سلام دختر قشنگم گلم بالاخره برای یکبار هم که شد ما برای تعطیلات خرداد از قبل برنامه ریزی کردیم و برای مسافرت دو سه روزه بلیط و تور تهیه کردیم از اول قرار نبود شما رو ببریم ولی باپیشنهاد من به خاله مهناز مامان آنالی وتصمیم اونها برای اومدن اونها شما هم به لیست اضافه شدی و گفتیم بالاخره دختر کوچولومون بی نصیب نشه ولی در آخر برنامشون با ماجور نشد و خودمون سه نفری راهی استانبول شدیم تو هم خوشحال از اینکه می خواهیم با هوا پیما مسافرت کنیم و همیشه هواپیماها را رصد میکردی ما ساعت ٦ عصر جمعه پرواز داشتیم که هر چند سر این تاریخ پرواز خیلی بهمون استرس وارد شد و از دلمون در اومد که مقصر هم آژانس هواپیمایی بود ولی حتی زمان خیل...
22 خرداد 1391