دیانادیانا، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

دیانا الهه ماه و جنگل

دیانا و خوشگذرونی

1390/5/16 15:12
نویسنده : مریم
936 بازدید
اشتراک گذاری

دختر طلا

این چند روز خیلی خیلی بهت خوش گذشت چون مامانی اومده بود پیشت و کلی با تو همبازی شده بود

تو که سر از پا نمی شناختی و هر خواسته ای که داشتی برات برآورده می کرد

چهارشنبه به خاطر مامانی نرفتم سر کارو به اتفاق خونه موندیم و یه کم استراحت و بعدم مامانی رو بردیم بیمارستان تا از دستش که درد می کرد تست عصب بگیریم

تو هم بدو بدو زودتر از ما آماده شدی .....

هوا هم که خیلی گرم و ما هم ساعت 5/1 ظهر نوبت داشتیم

وقتی رسیدیم یه کم جو برات سنگین بود و می گفتی مامانی منو بغل کن بعد از پذیرش منتظر شدیم تا دکتر بیاد و تو هم مثل همیشه مامانی من ج ی ش دارم

بردمت دستشویی و اومدی صحبت میکردی صدات از توی گلوت بیرون نمی اومد و هر چی می گفتیم بلند صحبت کن گوش نمیکردی ما هم به این طرز صحبتت می خندیدم

فکر می کردی حتما باید خیلی یواش صحبت کنی

دوباره بعد از چند دقیقه گفتی من ج ی ش دارم اول گوش به حرفت ندادم گفتم حتما الکی میگی

ولی دیدم انگار قضیه جدیه

دوباره بردمت دستشویی و کارت انجام شد رفتیم توی اتاق دکتر و مامانی خوابیده بود روی تخت تو هم کنجکاو که ببینی دکتر داره سوزن میزنه به دست و پای مامانی و از ترس تکون نمی خوردی کارمون که تموم شد اومدیم خونه و قرار بود خاله ها و دایی و خانوادشون برای افطار بیان خونه ما

منم که از این کار به اون کار می پریدم و تو هم انتظار داشتی پیشت باشم و بغلت بخوابم

 

خلاصه مامانی به جای من سرتو با عروسکاتو خاله بازی و لالا پیش پیش گرم کرده بود و تو هم خیلی دوست داشتی

با مامانی عروسکتو روی تخت می خوابوندی و کهنشو عوض میکردی و غذا بهش می دادی منم حسابی کار تو کار

وتعجب از اینکه مامانا چه تجربه های خوبی دارن و ما بلد نیستیم

بالاخره مهمونامون اومدند و تو هم با محمد جواد همبازی شدی

تا تونستین آتیش سوزوندین

شب هم محمد جواد پیشمون موند که با تو بازی کنه هر چند دایی مخالف بود و می گفت قابل کنترل نیستن ولی به خاطر تو دخملی گفتم بمونه بیشتر پیش هم باشین

خلاصه 5 شنبه هم باهات بازی کرد و یه کم دعوا یه کم آشتی و بازی

تو اسکوتر می خواستی اون هم می خواست

اون ماشین می خواست تو هم همون ماشینو می خواستی

که دعواهاتون با وساطت مامانی حل و فصل می شد

یهو می رفتین توی اتاقتو صدا ازتون در نمی اومد

یه دفعه هم جیغ و گریه بالا می گرفت

بابایی که با عمو حسین رفتند گلپایگان

ما هم شب به اتفاق خاله سمیه و مامانی و محمد جواد رفتیم ساند ویچ گرفتیم و رفتیم پارک شاهد

رسیدیم دیدیم کش شلوار محمد جواد خراب شده از یه طرف کلی به خاطر این قضیه خندیدم

از طرفی هر جا می خواستیم بشینیم گریه میکردی که اینجا نه اینجا نه

می گفتیم کجا ؟

پیش وسایل بازی که تو هم بری بازی کنی

خلاصه با هزار دوز و کلک نشستیم و دیدیم همچنان گریه میکنی و ناراضی هستی و خوابیدی

گفتم اگه گریه کنی آب داره می اد خیس میشیا پاشو پاشو

یه شوک الکی بهت دادم و بعد از شام خوردن که تو هم زیاد نخوردی و فقط سیب زمینی سرخ کرده خوردی بردمتون تا با محمد جواد توپ بازی کنی

کلی با هم بالا و پائین پریدین و بازی میکردین

توپو مینداختی محمد جواد می رفت می آورد

بهت میگفتم تو هم برو

می گفتی اونجا لولو داره من نمی رم

در حال بازی بودین دایی اومد دنبال محمد جواد و رفتند

تو هم به من اصرار که مامانی یه کم بریم هو هو چی چی

هر چی مقاومت کردم دیدم نه داری با التماس می گی من فقط یه کوچولو هو هو چی چی بازی کنم

منم بلیط خریدم و سوار شدیدیانا سوار بر قطار

خلاصه اون شب آنقدر الکی گریه کرده بودی که چشمهات قرمز شده بود

دیگه بعد از اون اومدیم خونه و کلی به قضایای پیش اومده خندیدیم

امروز صبح هم بردمت آزمایشگاه دوباره تست بگیرن

چون دکتر گفت شاید کمخونی داشته باشی البته در حد احتمال

ولی صبحی خیلی ترسیدی و نمی خوابیدی روی تخت

مامانی مجبور شدیم دست و پاتو نگهداریم تا عمو ازت خون بگیره بعدم بردمت مهد کودک

تا رفتی توی کلاس یه دفعه ایرسا اومد و بغلت کرد تو هم داشتی چسب دستتو نشونش میدادی

خاله سمیه (مهد کودک) هم بهت گفت چه دختر شجاعیه دیانا آفرین که آزمایش داده

منم گفتم بچه ها برای دیانا یه دست خوشگل بزنین و همگی دست زدند

عزیز مامان خسته شدم از بس تایپ کردم

آخه بگو چرا همه را روی هم تلنبار می کنی ؟

نون دادم بخوری ببین چی کار کردی؟

دیانا در حال ریز کردن نون

دختر شیطون

با تمام وجود دوستت دارم نفسمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

با تمام شیرین زبونیهاتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

با تمام لوس شدناتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

با تمام گریه کردناتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

عاشقتم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (22)

سمانه عمه مهدیار
15 مرداد 90 21:24
خوشبحالت دیانا جون کلی بازی کردیا انقدر گریه نکن خاله چشای خوشگلت قرمز بشه
مامان قندعسل
15 مرداد 90 23:09
مامان بزرگا چراغ خونه ان الهی هزار ساله باشندیانا جون خیلی بلا شدی هااااااااامامانی جواب تستو گرفتی؟؟؟
مامان آنیسا
16 مرداد 90 1:35
سلام چه دخمل ناز وخوبی فدای تو دختر ناز با این عکسهای قشنگ بوسسسسسسسسسسسس
لیلا
16 مرداد 90 2:24
ای جیگر تو عروسک بشم من... منم همیشه بهتون سر می زنم ....بوس 1000 تا
مامانی شیما وحدیث
16 مرداد 90 4:34
وااااااااااای ببخشید دوست مهربونم ،شرمنده ،این روزا خیلی دوروبرکامپیوتر نبودم . لینکیندمت
مريم مامان ماهان
16 مرداد 90 10:31
ماشالله دختر خيلي نازي داري
بهار(مامانی شهراد)
16 مرداد 90 11:18
سلام عزیزم آپ کردم منتظرتم گلم
helia & sara
16 مرداد 90 13:25
دیانا جونم این روزا عجب حالی می کنه ها . . . . . مامانش منتظر تماستون هستم
نسرین مامان هلیا
16 مرداد 90 14:05
یه عالمه بوس برای دیانا جونم
تینا
16 مرداد 90 14:10
ای جونم ... با نونت چی کار کردی خاله قربون تو دختر ناز برم که پوشک عروسکتو عوض میکردی
مامان آريا
16 مرداد 90 14:10
خاله قربونت برم كه شجاعت به خرج دادي تو خون گرفتن
مامان ماهان
16 مرداد 90 16:18
وااااااااااااااای ببین دیانا جونم چیکار کرده الهی که مامانت زود زود خوب بشه عزیزم عروسک زیبای من میبوسمت
بهار(مامانی شهراد)
17 مرداد 90 9:41
سلام عزیزم میشه کمک کنید تا یه متن خوشگل واسه کارت دعوت تولد یک سالگی برادر زادم پیدا کنم هرچی تو گوگل میگردم پیدا نمی کنم


سلام عزیزم
فکر کنم بتونی توی مامی سایت قسمت جشن تولد پیدا کنی
مامان ماهان
17 مرداد 90 9:59
سلام عزیزم من 2 تا سوال داشتم
اول اینکه من آویز کنا وبلاگ میزارم به جای اینکه بیاد وسط کادر میره گوشه میشه بگی مشکل از کجاست ؟؟؟؟؟؟؟؟
دوم اینکه چطوری نوشته تو وبلاگت و میکشی خیلی خوشم اومد
ممنونم عزیزم


عزیزم برات پیغام گذاشتم
مامان آريا
17 مرداد 90 10:27
خاله به مبلتون داري نون مي دي عزيزم بوس براي دخمل خوشگل خودم
بابا محسن
17 مرداد 90 11:54
واقعا چرا بچه ها دوست دارن همه چیز را تیکه تیکه کنند !؟ راستی ممنون از تشریف فرمایتون به جشن تولد وبلاگی ما انشالله محبتون را جبران کنیم .
کاکل زری یا نازپری
17 مرداد 90 12:27
خوشحالم که دیانا جونم این روز ها ساعت های خوشی رو سپری کرده انشاالله جواب آزمایششم علی و سالمه. شما هم با نظراتتون منو خیلی خوشحال کردید مامان مریم پیشنهاد جالبی هم بهم دادید در اولین فرصت این کارو می کنم دوستون دارم
سمانه عمه مهدیار
18 مرداد 90 10:35
سلام مریم جون اگه زحمتی نیست میتونی منو راهنمایی کنی چطوری میتونم آیکون نظر دهید رو واسه وب مهدیار تغییر بدم؟
مامان آريا
18 مرداد 90 11:23
عزيزم جواب سئوالتو به صورت خصوصي دادم بوسسسسسسسسسسس براي عشق خاله
سمانه عمه مهدیار
18 مرداد 90 12:02
خیلی خیلی ممنون از راهنماییت عزیزم


خواهش می کنم عزیزم
فهیمه مامان پرهام
18 مرداد 90 17:13
انشااله که آزمایشاتش هیچی نیست و جوابش خوبه سلام به مامان بزرگش هم برسونین
فهیمه مامان پرهام
18 مرداد 90 17:14
می گویند وقتی آب می نوشی بگو: یا حسین(ع) ،این روزها وقتی آب می بینی و نمی نوشی،آروم بگو: یا ابالفضل (ع) التماس دعا، خصوصا" وقت سحر و برای پرهامم