دیانادیانا، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

دیانا الهه ماه و جنگل

دیانا و شیرین زبونیهاش

دختر خوشگل مامانی   من و خاله هات یه چند وقتیه روی حرف زدنت دقیق شدیم ببینیم تو هم کلمه هارو جابجا تلفظ میکنی یا نه ؟ خیلی با مزه هستی چون جیگرم تقریبا همه کلماتی که بکار میبری درست و دقیقه و اصلا اشتباه تلفظ نمی کنی حتی اگر برای بار اول تلفظ کنی! تنها کلماتی که نتیجه دقت من توی این چند ماه بود مختص این کلمه هاست که واقعا خودمو خسته کردم عزیزم تازه وقتی می بینی ما دقیق میشیم که کلمه ای را میگی یا صحبت می کنی اگر برای بار اول با بی دقتی اشتباه بگی سریع با خنده درستش می کنی و ما هم زهی خیال باطل که نه بابا این دخملی ما همه را درست تلفظ می کنه ؟ ما تقریبا سر کاریم   البته خدا رو...
26 مرداد 1390

دیانا و شیرین زبونیهاش

دختر خوشگل مامانی من و خاله هات یه چند وقتیه روی حرف زدنت دقیق شدیم ببینیم تو هم کلمه هارو جابجا تلفظ میکنی یا نه ؟ خیلی با مزه هستی چون جیگرم تقریبا همه کلماتی که بکار میبری درست و دقیقه و اصلا اشتباه تلفظ نمی کنی حتی اگر برای بار اول تلفظ کنی! تنها کلماتی که نتیجه دقت من توی این چند ماه بود مختص این کلمه هاست که واقعا خودمو خسته کردم عزیزم تازه وقتی می بینی ما دقیق میشیم که کلمه ای را میگی یا صحبت می کنی اگر برای بار اول با بی دقتی اشتباه بگی سریع با خنده درستش می کنی و ما هم زهی خیال باطل که نه بابا این دخملی ما همه را درست تلفظ می کنه ؟ ما تقریبا سر کاریم البته خدا رو ...
26 مرداد 1390

دیانا و خرید کفش

عشق مامان   این روزها بزرگ شدنتو احساس می کنم یعنی اینکه حرفهای جدید و بامزه میزنی و کارهای با مزه انجام میدی و تقریبا از ما الگو برداری میکنی که بعضیهاش خوب و بعضی هاشم بده و ما باید سعی کنیم از این به بعد بیشتر مراقب رفتار و گفتارمون باشیم همین امروز صبح داشتیم آماده می شدیم برای مهد کودکت کیفت به یه دست و کفشتم به دست دیگه بود که بریم بیرون من داشتم بدو بدو میکردم که وسایلمو بردارم یه دفعه گفتی مامانی بیا دیگه اعصابم خورد شد گفتم چرا ؟ گفتی خوب خسته شدم دیگه یا اینکه دیشب موقع خواب میگی مامانی من پسر شدما ! میگم نه مامانی تو دختری نمیتونی پسر باشی میگی نمیشه دخترها پسر بش...
18 مرداد 1390

دیانا و خرید کفش

عشق مامان این روزها بزرگ شدنتو احساس می کنم یعنی اینکه حرفهای جدید و بامزه میزنی و کارهای با مزه انجام میدی و تقریبا از ما الگو برداری میکنی که بعضیهاش خوب و بعضی هاشم بده و ما باید سعی کنیم از این به بعد بیشتر مراقب رفتار و گفتارمون باشیم همین امروز صبح داشتیم آماده می شدیم برای مهد کودکت کیفت به یه دست و کفشتم به دست دیگه بود که بریم بیرون من داشتم بدو بدو میکردم که وسایلمو بردارم یه دفعه گفتی مامانی بیا دیگه اعصابم خورد شد گفتم چرا ؟ گفتی خوب خسته شدم دیگه یا اینکه دیشب موقع خواب میگی مامانی من پسر شدما ! میگم نه مامانی تو دختری نمیتونی پسر باشی میگی نمیشه دخترها پ...
18 مرداد 1390

انتخاب اسم

    به بهانه مسابقه نامگذاری در نی نی وبلاگ گفتم خیلی خوبه که برای خود دیانا هم یه   یاد گاری از انتخاب اسمش که برای من و بابایی قشنگترینه توی وبلاگش بذارم                        ا  میدوارم همیشه  با  معنای اسمش زندگی کنه                        (الههههههههههه من دوستت دارم )           &nb...
17 مرداد 1390
21498 0 14 ادامه مطلب

انتخاب اسم

به بهانه مسابقه نامگذاری در نی نی وبلاگ گفتم خیلی خوبه که برای خود دیانا هم یه یاد گاری از انتخاب اسمش که برای من و بابایی قشنگترینه توی وبلاگش بذارم ا میدوارم همیشه با معنای اسمش زندگی کنه (الههههههههههه من دوستت دارم ) زمانیکهمتوجه شدیم خدا یه دختر ناز به ما هدیه کرده شروع کردیم برای پیدا کردن اسمی با اصالت وپر معنی و برازنده کوچولومون بعد از گشت و گذار فراوون توی اینترنت و کتابهای مختلف به دلایل زیر اسم دیانا را انتخاب کردیم 1- دیانا یا دئنا در کتاب مقدس اوستای زرتشت به معنی وجدان بیدار و نهایت اخلاق انسا...
17 مرداد 1390

دیانا و خوشگذرونی

دختر طلا این چند روز خیلی خیلی بهت خوش گذشت چون مامانی اومده بود پیشت و کلی با تو همبازی شده بود تو که سر از پا نمی شناختی و هر خواسته ای که داشتی برات برآورده می کرد چهارشنبه به خاطر مامانی نرفتم سر کارو به اتفاق خونه موندیم و یه کم استراحت و بعدم مامانی رو بردیم بیمارستان تا از دستش که درد می کرد تست عصب بگیریم تو هم بدو بدو زودتر از ما آماده شدی ..... هوا هم که خیلی گرم و ما هم ساعت 5/1 ظهر نوبت داشتیم وقتی رسیدیم یه کم جو برات سنگین بود و می گفتی مامانی منو بغل کن بعد از پذیرش منتظر شدیم تا دکتر بیاد و تو هم مثل همیشه مامانی من ج ی ش دارم بردمت دستشویی و اومدی صحبت میکردی صدات از توی گلوت بیرون...
16 مرداد 1390

دیانا و خوشگذرونی

دختر طلا این چند روز خیلی خیلی بهت خوش گذشت چون مامانی اومده بود پیشت و کلی با تو همبازی شده بود تو که سر از پا نمی شناختی و هر خواسته ای که داشتی برات برآورده می کرد چهارشنبه به خاطر مامانی نرفتم سر کارو به اتفاق خونه موندیم و یه کم استراحت و بعدم مامانی رو بردیم بیمارستان تا از دستش که درد می کرد تست عصب بگیریم تو هم بدو بدو زودتر از ما آماده شدی ..... هوا هم که خیلی گرم و ما هم ساعت 5/1 ظهر نوبت داشتیم وقتی رسیدیم یه کم جو برات سنگین بود و می گفتی مامانی منو بغل کن بعد از پذیرش منتظر شدیم تا دکتر بیاد و تو هم مثل همیشه مامانی من ج ی ش دارم بردمت دستشویی و اومدی صحبت میکردی صدات از توی گلو...
16 مرداد 1390

دیانا و عشق اسکیت

  دخمل طلا                                  از اونجایی که مامانی خیلی دوست داره تو دختر فعالی باشی و به قولی از غافله عقب نمونی دایم دارم از اینجا و اونجا آمار میگیرم برای کلاسهای تابستونی استخر و شنا ولی هنوزم به نتیجه نرسیدم توی منطقه خودمون که هنوز نتونستم استخری پیدا کنم که تو هم بتونی بیایی چون هر جا زنگ میزنم میگن 5 سال به بالا توی امیر آباد پیدا کردم که از دوسال به بالا برای ژیمناستیک و استخر پذیرش دارن ولی چه طوری تو رو 3 روز در ...
8 مرداد 1390

پارک گفتگو و تولد

خوشگل مامان   تو خیلی محمد جواد ( پسر دایی)رو دوست داری و برای دیدنش لحظه شماری میکنی   وقتی میاد هم یه لحظه رهاش نمیکنی خیلی بهش وابسته ای و حتی دوست نداری ازش جدا بشی 5 شنبه تصمیم گرفتیم که با خانواده دایی و خاله ها بریم پارک گفتگو   طبق معمول نزدیکای ساعت 7 بود که آماده شدیم و رفتیم تو هم که به عشق محمد جواد از ظهر فقط پارک پارک میکردی و همش به من میگفتی مامانی اسکوترمو بیارم راستش تولد محمد جواد گل بود (پسر دایی)     مامانش می خواست تولدشو توی باشگاه بانک بگیره که به خاطر برگزاری مراسم عروسی بهشون شب جمعه وقت ندادند     برا...
5 مرداد 1390