دیانادیانا، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

دیانا الهه ماه و جنگل

سالروز تولد مامان مریم

هنوز هم نمیدانم هر سال که می گذرد یک سال به عمرم اضافه می شود یا یک سال از عمرم کم  (گاندی)                                                          تولد واژه ای ست در پی معنا شدن   مفهومی ست در تب و تاب رسیدن تولد گاه بهانه ای ست برای دلتنگ خود شدن شانه ای ست برای جستجوی خویش تولد گاهی بهانه ای ست ...
5 مهر 1390

سالروز تولد مامان مریم

هنوز هم نمیدانم هر سال که می گذرد یک سال به عمرم اضافه می شود یا یک سال از عمرم کم (گاندی) تولد واژه ای ست در پی معنا شدن مفهومی ست در تب و تاب رسیدن تولد گاه بهانه ای ست برای دلتنگ خود شدن شانه ای ست برای جستجوی خویش تولد گاهی بهانه ای ست برای یک جمع دوستانه برای چند لحظه با هم خندیدن(هر چند به ظاهر) برای خرید یک شاخه گل برای جاری شدن یک قطره اشک و کشیدن آهی از سر دلتنگی تولد علامتی است پر معنا در سر رسید زندگی ما گاه بهانه ای ست برای نوشتن یک متن یا سرودن یک شعر تولد گاه بهانه ای ست...
5 مهر 1390

دیانا و دندانپزشکی

مامانی این چند روز بابا بزرگ اومده پیشمون چون وقت دکتر داره تو هم از این بابت و اینکه بهانه ای شده عمو حسین هم هر شب بیاد پیش ما خیلی خیلی خوشحال هستی ولی نمیدونم چرا تو ی این چ ند روز عوض اینکه آبرو داری کنی بیشتر نق نق می کنی و بهانه گیری می کنی یا گریه می کنی و می چسبی به من   یا دور من توی آشپزخونه می چرخی غذا خوردنت هم خیلی خیلی کم شده فقط کیک و شیر می خوری صبح ها که با زور و هزار تا ناز از خواب بیدارت می کنم و می برمت مهد کودک هر چند میگی من نمی خوام برم مهد کودک می دونم عزیزم کلاست عوض شد...
5 مهر 1390

دیانا و دندانپزشکی

مامانی این چند روز بابا بزرگ اومده پیشمون چون وقت دکتر داره تو هم از این بابت و اینکه بهانه ای شده عمو حسین هم هر شب بیاد پیش ما خیلی خیلی خوشحال هستی ولی نمیدونم چرا تو ی این چ ند روز عوض اینکه آبرو داری کنی بیشتر نق نق می کنی و بهانه گیری می کنی یا گریه می کنی و می چسبی به من یا دور من توی آشپزخونه می چرخی غذا خوردنت هم خیلی خیلی کم شده فقط کیک و شیر می خوری صبح ها که با زور و هزار تا ناز از خواب بیدارت می کنم و می برمت مهد کودک هر چند میگی من نمی خوام برم مهد کودک می دونم عزیزم کلاست عوض شده و...
5 مهر 1390

مسافرت و جشن عروسی

٠ خوشمزه مامان   ٤ شنبه عصر با بابایی رفتیم گلپایگان چون هم ٥ شنبه شب جشن نامزدی دختر دایی مامان (منصوره جان)بود و هم عروسی همکار بابا  حالا دو تا جشن هر دو هم ٥ شنبه شب از صبح حموم رفتن و آماده شدن و ... شروع شد دیگه غروب بود رفتیم سالن عروسی که توی تالار بود و و خوش گذشت تو هم یه دو ست به اسم یا سمین پیدا کردی هر چند یه کم بهانه می گرفتی و می رفتی و می اومدی یه کم پیش بابا بودی یه کم پیش من می گفتی من کیک می خوام کلافه بودی بالاخره با شیرینی سرتو گرم کردم اصلا روی صندلی نمی نشستی و یه کمی هم پیش بابایی موندی و لی بعد حمید آقا دوست بابایی تو رو آورد پیش من موقع شام هم فقط ماست و نوشابه خورد...
28 شهريور 1390

مسافرت و جشن عروسی

٠ خوشمزه مامان ٤ شنبه عصر با بابایی رفتیم گلپایگان چون هم ٥ شنبه شب جشن نامزدی دختر دایی مامان (منصوره جان)بود و هم عروسی همکار بابا حالا دو تا جشن هر دو هم ٥ شنبه شب از صبح حموم رفتن و آماده شدن و ...شروع شد دیگه غروب بود رفتیم سالن عروسی که توی تالار بود و و خوش گذشت تو هم یه دو ست به اسم یا سمین پیدا کردی هر چند یه کم بهانه می گرفتی و می رفتی و می اومدی یه کم پیش بابا بودی یه کم پیش من می گفتی من کیک می خوام کلافه بودی بالاخره با شیرینی سرتو گرم کردم اصلا روی صندلی نمی نشستی و یه کمی هم پیش بابایی موندی و لی بعد حمید آقا دوست بابایی تو رو آورد پیش من موقع شام هم فقط ماست و نوشابه خوردی ولی غذا نخوردی بعد...
28 شهريور 1390

دیانا و سرزمین عجایب

نفس من زندگی من عصر ٥ شنبه تصمیم گرفتیم بابابایی بریم نمایشگاه مادر ، نوزاد و کودک آماده شدیم و خوش خوشان رسیدیم وقتی ماشینو پارک کردیم دیدم همه دارم برمی گردن ما هم از همه جا بیخبر تو هم توی ماشین خوابت برده بود و حاضر نبودی بیدار بشی خلاصه با گریه بیدارت کردم و پیاده شدیم و سوال کردیم گفتند وقت نمایشگاه تمومه و فردا بیایین ما هم خیلی ناراحت شدیم هر چند یکی از مامانها می گفت چیز خاصی نداشت و قیمتها هم با بیرون فرقی نمی کرد ولی من خیلی دوست داشتم ببینم فکر کنم قسمت نبود امسالم بریم نمایشگاه برگشتیم و بابایی پیشنهاد داد که تو رو ببریم سرزمین عجایب و تو هم مدام توی ماشین تکرار می کردی ا...
20 شهريور 1390