مسافرت و جشن عروسی
٠خوشمزه مامان
٤ شنبه عصر با بابایی رفتیم گلپایگان چون هم ٥ شنبه شب جشن نامزدی دختر دایی مامان (منصوره جان)بود و هم عروسی همکار بابا حالا دو تا جشن هر دو هم ٥ شنبه شب
از صبح حموم رفتن و آماده شدن و ...شروع شد دیگه غروب بود رفتیم سالن عروسی که توی تالار بود و و خوش گذشت تو هم یه دو ست به اسم یا سمین پیدا کردی هر چند یه کم بهانه می گرفتی و می رفتی و می اومدی یه کم پیش بابا بودی یه کم پیش من
می گفتی من کیک می خوام کلافه بودی بالاخره با شیرینی سرتو گرم کردم
اصلا روی صندلی نمی نشستی و یه کمی هم پیش بابایی موندی و لی بعد حمید آقا دوست بابایی تو رو آورد پیش من موقع شام هم فقط ماست و نوشابه خوردی ولی غذا نخوردی بعد از شام هم بقه می خواستند برند باغ که ما خدا حافظی کردیم و اومدیم خونه دایی که اونها هم آخر های مجلس بود ولی تو کلی خوشحال بودی چون اومده بودی پیش محمد جواد و در حال نانای کردن بودی و اونجا هم خوش گذشت هر چند همش دنبال بازی و بدو بدو بودین
روز جمعه هم به اتفاق خاله سما رفتین باغ و آب بازی و بادام خوردن و بلال خورون بودین و من و بابایی هم یه سر رفتیممنزل حمید آقا و تا ظهر تقریبا اونجا بودیم و بعد اومدیم باغ و ناهار خوردیم و رفتیم خونه عزیز جون تا عصری که حرکت کردیم و اومدیم تهران
می دونم خیلی کم بود ولی خیلی خیلی خوش گذشت مخصوصا به تو مامانی
امیدوارم همیشه همینطوری سر حال باشی
اینم یه چند تا عکس آرشیوی:
با چادری که عمه برات دوخته و از چمدون برای امسال آوردم در حال نماز خوندن