دیانا و دندانپزشکی
این چند روز بابا بزرگ اومده پیشمون چون وقت دکتر داره
تو هم از این بابت و اینکه بهانه ای شده عمو حسین هم هر شب بیاد پیش ما خیلی خیلی خوشحال هستی
ولی نمیدونم چرا توی این چند روز عوض اینکه آبرو داری کنی بیشتر نق نق می کنی و بهانه گیری می کنی
یا گریه می کنی و می چسبی به من یا دور من توی آشپزخونه می چرخی
غذا خوردنت هم خیلی خیلی کم شده
فقط کیک و شیر می خوری
صبح ها که با زور و هزار تا ناز از خواب بیدارت می کنم و می برمت مهد کودک هر چند میگی من نمی خوام برم مهد کودک
می دونم عزیزم کلاست عوض شده و از پیش خاله سمیه اومدی به بخش زبان ولی خاله ملیحه هم خیلی مهربون و خوش اخلاقه و امیدوارم هر چه زودتر به وضعیت جدیدت عادت کنی
شاید به خاطر عوض شدن کلاست یه کم اذیت شدی
دیروز هم به سرم زد زنگ بزنم برای دندان پزشکی برات وقت بگیرم چون دندون آخریت یه کم سیاه شده
منشی دکتر هم ساعت 5 عصر بهم وقت داد خلاصه بعد از اداره اومدم دنبالت و رفتیم
وقتی نوبتمون شد یه خانم دکتر خیلی جوون که خیلی هم دوست داشتنی بود با خوش رویی از تو استقبال کرد و تو رو بوسید و بغل کرد بعد هم خوابیدی روی صندلی که دندوناتا معاینه کنه
شروع کردی به گریه کردن خانم دکتر هم بهت گفت اگه گریه نکنی بهت جایزه می دم
بعدم بهمون گفت باید وقت بگیریم برای پر کردن همون دندون که سیاه شده بود
منم وقت گذاشتم ولی چون حس کردم خیلی خیلی تازه کاره راستش مردد موندم پیش چه دکتری ببرمت برای پر کردن
اگه از دوستان دندانپزشک کودک خوب کسی سراغ داره لطفا راهنمایی کنه ممنون می شم
آخر سر هم یه انگشتر خیلی خوشگل کیتی بهت داد و دستت کردی
ولی مامانی از الان دلشوره دارم چطوری می خواهی دندون پر کنی با این همه شیطونی و گریه
دیشب هم با بابا بزرگ رفتی توی پارکینگ که با بچه ها بازی کنی
چون خیلی داشتی اعصاب مامانی را خورد می کردی من هم بدو بدو مشغول شام درست کردن بودم چون ساعت 6:30 رسیدیم خونه و خیلی دیر شده بود
ولی تا آخر شب که خواستی بخوابی فقط بهانه گیری و گریه می کردی حتی حاضر نشدی توی تخت خودت بخوابی و بعد از بیهوش شدنت بردم گذاشتمت سر جای خودت
__