دیانا و سرزمین عجایب
نفس من زندگی من عصر ٥ شنبه تصمیم گرفتیم بابابایی بریم نمایشگاه مادر ، نوزاد و کودک آماده شدیم و خوش خوشان رسیدیم وقتی ماشینو پارک کردیم دیدم همه دارم برمی گردن ما هم از همه جا بیخبر تو هم توی ماشین خوابت برده بود و حاضر نبودی بیدار بشی خلاصه با گریه بیدارت کردم و پیاده شدیم و سوال کردیم گفتند وقت نمایشگاه تمومه و فردا بیایین ما هم خیلی ناراحت شدیم هر چند یکی از مامانها می گفت چیز خاصی نداشت و قیمتها هم با بیرون فرقی نمی کرد ولی من خیلی دوست داشتم ببینم فکر کنم قسمت نبود امسالم بریم نمایشگاه برگشتیم و بابایی پیشنهاد داد که تو رو ببریم سرزمین عجایب و تو هم مدام توی ماشین تکرار می کردی...
نویسنده :
مریم
12:26