دل نگرانی
دخملی من امروز خیلی حال و حوصله ندارم
دیشب دوست نداشتی توی تخت خودت لالا کنی
نمیدونم چرا یه کم ترسیده بودی و گفتی می خوام پیش شما لالا کنم منم مقاومتی نکردم تا نیمه های شب که یهو از خواب پریدم و گفتم خوبه بببرمت توی اتاقت بخوابونمت تا بلندت کردم یه دفعه بیدار شدی و باز گفتی نه من نمیرم تو اتاقم
منم دوباره خوابوندمت پیش خودمون ولی تا صبح نخوابیدم از بس که وول زدی
صبح هم که بیدار شدی گفتی مامانی دلم درد میکنه و رنگ و روتم خیلی پریده بود بردمت دستشویی و اومدی بیرون یه کم حالت تهوع داشتی گفتم نمیبرمت مهد کودک بمونیم خونه گفتی نه می خوام برم مهد کودک
با اینکه خیلی نگرانت بودم رفتیم و منم اومدم اداره بعدش زنگ زدم به خاله مرجان گفت که خوبی و داری با بچه ها تلویزیون تماشا می کنی
هنوز هم نگرانتم عزیز دلم
دیشب حلیم از بیرون گرفتیم و خوردیم نمیدونم سردیت شده هرچند یه ته استکان بهت عرق نعنا هم دادم
به بابایی زنگ زدم و اون هم چون دیشب خواب بدی برات دیده بود خیلی نگران بود و برات صدقه داده بود
امشب اگه خدا بخواد بعد از افطار میخواهیم بریم مسافرت گلپایگان
این دو سه روز یه دیداری تازه کنیم
عزیز دلم امیدوارم مریض نشی و مشکلی پیش نیاد
صبح هم از بد خوابی دیشب یه کم بهت غرو لند کردم که چرا توی اتاق خودت نخوابیدی و نگذاشتی منم خوب بخوابم
ولی الان خیلی از رفتارم ناراحتم چون حتما تو دیشب یه مشکلی داشتی که خواستی پیش من و بابایی بخوابی
دوستت دارم نفسم
نمی خوام حتی یک ذره تو رو بی حال و مریض ببینم
امروز ساعت 2 می ام دنبالت زودتر ببرمت خونه چون توی اداره با دل نگرانی و استرس نشستم
پیشا پیش عید سعید فطر را به همه دوستان وبلاگی تبریک و تهنیت عرض می کنم
التماس دعا