مسافرت
سلام عشق مامانی
عزیزم ٤ شنبه شب به اتفاق خاله ها رفتیم گلپایگان وای که چقدر اتوبان شلوغ بود و هوا هم حسابی گرم با اینکه ما ساعت ٨ شب حرکت کردیم به قدری هوا توی قم گرم بود که نتونستیم بیشتر از ٢٠ دقیقه توقف کنیم
به خاطر گرمای هوا سریع شاممون رو خوردیم و دوباره حرکت کردیم
تو هم که یه خواب خوبی توی ماشین رفتی وقتی رسیدیم خونه مامانی بیدار شدی و دوباره خوابت برد
صبح زود بیدار شدی و رفتی سراغ اسباب بازیها و بعد از اون رفتیم خونه عزیز جون که با عمو اسماعیل رفتی توی حیاط و کلی آب بازی کردی و فائزه و علی اومدند با هم توی حیاط توپ بازی کردین
عصری هم رفتیم باغ بابایی و کلی میوه های خوشمزه زرد آلو و سیب و بادوم و آلوچه و آلبالو چیدیم وخوردیم مامانی هم آش رشته پخته بود که تو هم حسابی خوردی و خیلی هم خوشمزه بود
کلی هم خاک بازی کردی سر تا پاتو با خاک یکی کرده بودی و خیلی بهت خوش گذشت
مخصوصا که علی و فائزه را با خودمون آورده بودیم باغ و تو خیلی ذوق می کردی
قربونت برم که خیلی شیرین زبونی میکردی
عزیزت باهات شوخی میکرد و می گفت بابایی پسر منه
تو هم میگفتی نه خیر بابای خودمه
بعدشم میگفتی با من شوخی نکنهاااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
منو عصبانی نکن
یا عزیزت میگفت یه بوس یه من بده
میگفتی من الان نمیتونم بیام بوست کنم دارم بازی میکنم
خدا رو شکر خیلی بهت خوش گذشت نفسم ولی وقتی گفتیم تو اینجا پیش عزیزت بمون تا من و بابایی بریم
گفتی نه منم میخوام باهاتون بیام
من نمیمونم
غروب جمعه هم برگشتیم و از گرما و خستگی شنبه را هر دومون مرخصی گرفتیم و توی خونه استراحت کردیم