دکتر رفتن
نفس مامانی
دیشب آنقدر توی خواب سرفه کردی که گفتم حتما صبح ببرمت در مانگاه
ساعت ١٠صبح اومدم مهد کودک دنبالت و رفتیم درمانگاه الیاد که خانم دکتر کودکان هنوز نیومده بود
نشستیم به انتظار و نوبت سوم رو داشتیم توی سالن انتظار یه عینک فروشی طبی بود که وقتی عینکها رو دیدی گفتی مامانی منم عینک میخوام
مامانی .... عزیزم باید دکتر تجویز کنه همینطوری که عینک نمیدن
تازه وقتی چشمها ضعیف باشه عینک لازم داره خوشگل مامان
بعدشم میگی مامانی چرا نمیریم توی اون یکی اتاق
می گم مامانی
اون اتاق دکتر چشم پزشکی می شینه
اون یکی هم دکتر ارتوپد میشینه
ما باید بریم دکتر کودکان
دوباره یه آقای مسن داشت از اونجا رد میشد میگی مامانی این چیه دستش
می گم مامانی عصا داره
میگی منم می خوام
میگم عزیزم اون آقاهه پاهاش درد می کنه تو که دو تا پای خوشگل و سالم داری
میگی منم با پاهام راه میرم خوبــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خسته میشمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خانم دکتر هم که خیلی مهربون بود و گفت دیانا خانم قد و وزنش عالیه ولی برای سرفه هات دارو تجویز کرد که بخوری و خوب بشی
عشق مامانی امروز غروب اگه خدا بخواد میخواهیم به اتفاق خاله ها بریم گلپایگان این دو روز رو اونجا سپری کنیم البته با ماشین علی آقا و دسته جمعی
می دونم که تو یکی که خیلی خوشحالی چون با آهنگهای به قول خودت دوبس دوبسی و شوهای قشنگ کلی حال میکنیو لذت میبری
میدونم که حتما خوش میگذره
این هم تقدیم به تو دختر گلم که عاشق هو هو چی چی هستی