اندر احوالات دیانا
سلام به دختر بلا و شیطون خودم
این چند وقت عادت کردی تا از مهد کودک میایی خونه سریع لگوهاتو می اری و میگی مامان بشین با هم خونه و برج بسازیم
بعدش میری سراغ وسایل و ظروف آشپزیت و یه کم آب می اری و مثلا داری غذا درست میکنی و لی تمام آستین لباست و فرش و غیره با آب یکی میشه
بعدکه کمی از اون خسته میشی مداد رنگی می آری و نقاشی میکشی
دوباره میری سراغ عروسکهات که اسم یکیشون الینا به انتخاب خودت و یکی دیگه رز به انتخاب مامانی
بالش می اری و روی پاهای کوچولوت خوابشون میکنی و میگی مامان تو چیه اینها هستی باباشونی؟
میگم نه تو مامانشون هستی منم مامان بزرگشون
از الان رسما به اسم مامان بزرگ کلید زدم
کلی هم لباساشونا در میا ری و دوباره تنشون میکنی و سرگرم میشی
با توپ و تشرهای چند وقت من که زبونم مو در آورد بالاخره داری یاد میگیری وسایلتو بعد از بازی جمع و جور کنی که پخش و پلا نباشند و میدونم که به زور این کارو انجام میدی و گرنه از یه موقعیت خوب دیگه محروم میشی ولی آخرش که چی باید نهادینه کنیم تا یاد بگیری
عصر شنبه به اتفاق با بابایی رفتیم هایپرخرید کنیم
وقتی وارد شدیم تا چشمم به قفسه لوازم التحریر خورد یه جعبه مداد رنگی ٢٤ تایی برات خریدم نقاشی بکشی و رنگ کنی آنقدر ازش خوشت اومده بود که تا اخر خریدمون توی دستت بود و کلی خوشحال شدی
و بعد هم یه جفت دمپایی برات خریدم که توی دستشویی بگذاری که اونم قرمز خیلی خوشرنگی بود
و بعد از کلی چرخیدن که شما هم همش توی سبد خرید نشسته پیچ و تاب می خوردی و مامانی هم کلی خواسته هاش برآورده شده بود به خونه برگشتیم هر چند تو اونجا ایستگاه شادی رو دیدی و گفتی می خوام برم بازی ولی مامانی چون وقت نداشتیم و خسته بودیم موکولش کردیم به دفعه بعد و اومدیم خونه
حالا روزها کلی با این مداد رنگیها رنگ آمیزی می کنی و ازشون خیلی خوب نگهداری می کنی و تا الان پخش و پلا نشدند خدارو شکر
میس محبوبه میگه دیانا رنگ آمیزیش خیلی خوب شده و تازه به دوستهاشم میگه از خط بیرون نزنه ها...آفرین به دختر عسلی خودم
این ماه هم برات سروش کودکان گرفتم که با خوندن قصه ها و شعرهاش کلی سرگرم میشی عزیزدلم
دیروز میگی مامانی تو پژو 206 دوست داری میگم آره میگی :مامان به بابام میگم پول خورد هاشا بیاره بریم بخریم
منم میگم عزیز دلم باید پول گنده و درشت داشته باشیم تا بتونیم بخریم
عاشق مهربونیاتم نفسم