یک دیانای سرما خورده
دختر نازم
از چهارشنبه هفته پیش به طرز وحشتناکی سر ما خوردی که خودمم دلیلشو نمیدونم آخه اولش خیلی سرحال و خوب بودی فقط یه کم سرفه می کردی منم زود بردمت دکتر که دوره اون طولانی نشه ولی شب که شد اوضاع و احوالت خیلی خیلی بدتر شد و یه کم تب کردی وتا صبح بیدار بودی
طوریکه حتی فرداش با سارای عزیزم قرار گذاشته بودیم مزاحمشون بشیم زود قرارمونو کنسل کردم که هلیا جون ازتو نگیره
روز 5 شنبه من فقط دستمال دستم بود و به دنبال تو عطسه پشت سر هم و آب ریزش شدید
خیلی ناراحت بودم چون یه دفعه ای حالت بد شدو دکتر هم گفت ویروسیه
خدا خیلی دوستمون داشت که مامانی اومده پیشمون و تو نمیری مهد کودک و کلی توی خونه سرتو گرم میکنه با عروسکهات . توپ بازی و خیلی جالبه وقتی که همه ما سرگرم هستیم تو دست مامانی رو میگیری و میگی بریم توی اتاق خودم با هم بازی کنیم
موقع نماز خوندن مامانی چادرتو سرت میکنی و با مامانی دولا و راست میشی و ازش تقلید میکنی
فقط دارو و دمنوش گیاهی و آب میوه هم به زور من و خیلی کم می خوری
خدا رو شکر بازی میکنی ولی عطسه و حالا هم سرفه های خیلی بدی داری و خیلی خیلی برات ناراحتم
از طرفی هم این سرما خوردگیتو به منم دادی و منم گرفتارش شدم و اصلا حالم خوب نیست
خدا کنه هر چه زودتر از خونمو بره بیرون این ویروس لعنتی
وقتی مریض میشی دنیا روی سرم خراب میشه و خودم مریض تر
فدات بشم که پای چشمهاتم گود شده عزیز دل مامان و یه کم بهانه گیر شدی
از خدای خوبم میخوام که بچه ها همیشه شاد و سرحال باشند