روزانه1
خاطره 5 شنبه و جمعه دیانا خانوم و مامان مریم به شرح زیر: با دختر گلم می خواستیم بریم بانک و قسط وام بدیم بعد از خوردن صبحانه آماده شدیم و حرکت کردیم رفتیم دیدیم بانک خیلی شلوغ و حدود 30 نفر توی صف انتظار ما هم چون چاره ای نداشتیم به خیل جمعیت پیوستیم بعد از دقایقی دیانا خانم گفت مامانی من آب میخوام که آب سرد کن توی بانک بود و ما راحت به درخواست ایشان جواب مثبت دادیم بعد از گذشت دقایقی مامان من (خیلی خیلی ببخشید) دستشویی دارم ای وای حالا چی کار کنم مگه بهت نگفتم توی خونه اول برو دستشویی تا بعد لباس بهت بپوشونم ولی مگه حالیش می شد کم مونده بود توی بانک با صدای بلند داد بزنه من دستشویی دارم ...
نویسنده :
مریم
13:15