دیانادیانا، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

دیانا الهه ماه و جنگل

مسافرت مارکوپولویی

1390/3/23 10:32
نویسنده : مریم
384 بازدید
اشتراک گذاری

دیانای مامانی و عزیزم

5 شنبه 12 خرداد ساعت 8 صبح به همراه خاله ها و مامانی گلم ٢ ماشینی حرکت کردیم

فکر کردیم اتوبان کرج خیلی شلوغه اما نبود و به ساوجبلاغ که رسیدیم توقف کردیم و صبحانه مفصلی نوش جان کردیم و راه افتادیم که دیدیم یه پژو پارسافتاده توی نهر آب و نه میتونست عقب بره نه راهی به جلو داشت

خلاصه راننده هامونرگ غیرتشون گل کرد و پیاده شدند و چند نفر دیگه رو خواهرم با سوت صدا زد و با هل دادن زیاد و گاز فراوون بالاخره از آب آوردنش بیرون ولی خیلی خنده دار بود

من نمیدونم رانندش چه فکری کرده بود شاید فکرکرده تراکتور سواره ...... اینم خاطره ای بود از اول مسافرت و چقدر اتوبان قزوین شلوغ بود و ساعت 2 ظهر رسیدیم زنجان و با هم ناهار خوردیم و یه گشت 1 ساعته توی بازار پر پیچ و خم زنجان زدیم و یه چادر رنگی خیلی خوشگل برای مامانیم خریدم و بازارش خیلی بامزه و قدیمی و سر پوشیده بود

بعد از اون حرکت کردیم و به پلدختر رسیدیم و نفسی تازه کردیم و عکس گرفتیم ولی دخترم توی ماشین خواب بود

دوباره رفتیم و رسیدیم به منطقه ای به اسم ترکمنچای (که یاد عهد نامه ترکمنچای افتادم ) که چونعلی آقابه منطقا آشنا بود و خیلی جای دنج و با صفایی توی دل کوهها بود رفتیم و همه جا پراز مرتع و گندم زار و خیلی زیبا انگاری یه پارچه حریر سبز روی زمینهاشون کشیده بودند و گلهای زرد و سفید هم اونجا رو پوشونده بود یه جایی توقف کردیم و یه کم عکس و فیلم گرفتیم و یه کم نی ن ای کردیم و خستگیمون رفع شد و بهسمت سراب حرکت کردیم و شب رسیدیم به منزل پدری علی آقا که شام خوردیم و خوابیدیم

صبح هم به اتفاق سری به طبیعت اونجا که خیلی هم قشنگ بود زدیم و بعد از ناهار رفتیم به سوی سرعین که چه جاده قشنگی واقعا جاده سرعین و اردبیل خیلی با صفاست و اصلا دلمون نمی خواست از اونجا بگذریم ولی خیلی وقت نداشتیم و باید می گذشتیم خیلی دلم میخواست برای چند روز توی این کوههای با صفا و تپهای پر از گل و سر سبز چادر بزنیم و یه کم ی دور از استرسهای زندگی شهری زندگی کنیم ولی نمیشد

به سرعین که رسیدیم هوا بارونی و خنک و به نوعی تگرگ می اومد رفتیم و خودمونا زدیم به آب گرم که چقدرم شلوغ و پر ترافیک بود بماند ولی خیلی خیلی خوب بود دختری هم توی استخر برای خودش آواز می خوند و خوشحال بود

دیگه ساعت 10 شب از آب اومدیم بیرون و با آش دوغ و کباب خودمونو خجالت دادیم و چون جای خالی نبود رفتیم به سمت اردبیل و شب رو توی اردبیل خوابیدیم

صبح زود هم از اردبیل زدیم بیرون و رسیدیم به گردنه حیران و توی یه رستوران بین راهی املت و خامه عسل برای صبحونه سفارش دادیم و چه صبح تاریخی شداز بس که بهمون خوش گذشت و توی جاده به آستاراهممناظر فوق العاده دیدنی بودند

ساعت 10 صبح رسیدیم به دریای آستارا و رفتیم تو دریا و قایق سوارشدیم و کلی با جیغ و هورا و سر و صدا انرژی منفیمونا خالی کردیم و اونجا هم خیلی خوب بود هر چند دیانا جونم یه کمی از سر و صداهای ما ترسیده بود و بچم هنگ کرده بود

دیانا جونم توی ماشین شوهر خاله

بعد از اون رفتیم یه سوئیت گرفتیم و ناهار و بعد از کمی استراحت غروب به بازار ساحلی رفتیم و کمی خرید کردیم و چه هوای بارونی قشنگی واقعا که خیلی خنک و ملس بودبعدشم لب دریا وچای و ذرت کبابی و .......

شام هم رفتیم رستوران الیت و ماهی سفید سرخ شدهنوش جان کردیم که خیلی هم خوشمزه بود و دیانا هم که خسته بود می گفت بریم خونه بریم خونه

شبو آستارا خوابیدیم و صبح به طرف رشت حرکت کردیم که بین راه به اسالم رسیدیم و از جاده اسالم به خلخال که خیلی تعریفشو شنیده بودم دیدن کردیم البته به دلیل کمی وقتون خیلی بالا نرفتیم ولی چه جاده قشنگی واقعا خوش به حال اونهایی که همیشه مسیرشون از این جادهست

توی جاده با موزیک بلند وچای و نشستن کنار رودخونه...... چقدر لذت بخشه

بعد از اون رفتیم به سمت ساحل گیسوم که جاده خیلی قشنگ بود ولی ساحلشو خیلی خوشم نیومد چون خیلی جلبک و لجنزار داشت

دختری کنار ساحل در حال ماسه بازیدختر و بابایی

بعد از اونحر کت کردیم به سمت رشت که ساعت 5عصر رسیدیم رشت و خودمونو خجالت دادیم با چلو کبابی عباس رشتی کهغذاش خیلی خوشمزه بود و ساعت 6 به سمت تهران راه افتادیم که خوردیم به ترافیک وحشتناک تا امامزاده هاشم که چقدر خسته کننده بود و کلا شب تا صبح توی راه بودیم که با خستگی زیاد ساعت 5 صبح رسیدیم خونه و اتوبان خیلی خیلی شلوغ بود و بابایی طفلی خیلی خسته شدولی خدا رو شکر به خوبی و خوشی رسیدیم و با دیانا خانومروز دوشنبه رو مرخصی گرفتیم و خوب خوابیدیم هر چند دیانا خانوم توی ماشینخوب خوابیده بود

اینم از ماجرای سفر مارکوپولویی ما که خیلی خوب و با صفا بود

خداجونم ممنونتم که دوباره فرصتی شد برای دیدن خلقتهای زیبای تو که آدمو شگفتزده میکنه

به امید روزی که تمام ایران باصفا رو ببینیم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)