دیانادیانا، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

دیانا الهه ماه و جنگل

دعوت به مولودی

1390/4/22 9:17
نویسنده : مریم
452 بازدید
اشتراک گذاری

   سلام.......        دخترم نمیدونم چرا مولودی هفته گذشته را  یادم رفته بود برات توی وب خاطراتت ثبتش کنم    

                  

ولی با تاخیر برات مینویسمشکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز

چهارشنبه هفته گذشته ساعت ٣ بعد از ظهر خونه خاله فائزه دعوت شده بودیم برای مولودی

ساعت ٥/٢ از اداره زدم بیرون و اومدم دنبالت رفتیم خونه آماده شدیم و رفتیم ......خونشون بالاتر از  رسالته ...../ سر راه  رفتیم دنبال خاله سمیه  سیدخندان و با هم رفتیم

 

 

وقتی رسیدیم مراسم تازه شروع شده بود

یه خانمی داشت صحبت میکرد ماهم نشستیم اولش که شما با بچه های دیگه رفتین توی اتاق سارا جون و با هم بازی کردین بعد از یه نیم ساعتی اومدی بیرون انگاری دلت برای مامانی تنگ شده بود

از طرفی هم توی اون شلوغی هوس شکلات کرده بودی و همش میگفتی من شکلات میخوام

شانس تو توی کیفم یه شکلات بود و باز کردم خوردی و دوباره گفتی من شکلات

هر چی بهت میگفتم مامانی دیگه ندارم گوشت بدهکار نبود که نبود

بعد از کلی از سر و کول من بالا رفتن خانم مداحی اومد و برامون مداحی کرد که همراه بود با کف زدن

تو هم می خندیدی و دست می زدی

یه کمی هم بپر بپر کردی و چون بعضی وقتها شکلات پرت میکرد تو تنبل خانوم تا میرفتی جمع کنی همه بچه ها شکلات ها رو برداشته بودن و میموندی  دست خالی و باز هم میگفتی شکلاتشکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز

بهت میگفتم برو از خاله فائزه یا سارا بگیر خجالت میکشیدی و نمیرفتی به من می گفتی بیا با هم بریم  منم مثلا میخواستم تو یاد بگیری  به تنهایی از پس کارهای خودت بربیایی باهات نیومدم

نمیدونم چرا اون جوری که من میخوام زبل نیستی ولی مامانی دوست ندارم اینجوری بمونیا

دختر باید زبر وزرنگ باشه مگه نه؟زباناجتماعی باشه مگه نه؟یول یه خودی نشون بده مگه نه؟چشمک                                                     

       بالاخره دیدم نه بابا آبی از تو گرم نمیشه سارا را صدازدم و گفتم خاله یه شکلات برای دیانا بیار اون طفلی هم از مامانش دو تا شکلات گرفت و برات آورد که هر دو شو باز کردم و خوردی

بعد از مداحی هم نوبت به پذیرایی رسید میوه و شیرینی و شربت که تو فقط خیار خوردیشکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز

بعد هم عصرونه سالاد الویه با نوشابه دادن که یه لقمه هم برات گرفتم و خوردیشکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز

آخر ای مراسم هم به هوای اینکه به ترافیک رسالت نخوریم زودتر خداحافظی کردیم و اومدیم   دیدم نه بابا  زهی خیال باطل  ....

اتوبان آنقدر ترافیک بود که تابیمارستان میلاد رو لاک پشتی می رفتند تو هم از شدت خستگی و گرما توی ماشین  خوابت برد

فکر کنم خیلی بهت خوش گذشت مامانی و اولین تجربه مولودی رفتنت بود توی جمع بچه ها و بزرگترها

ولی احتمالا یه سوال برات ایجاد شده بود که اگه دست میزنن پس چرا نمیرقصن؟چون خودت آماده بپر بپر و رقصیدن به سبک خودت بودی

              

به هر حال توی این مولودی یه کم غبطه خوردم به خانمهایی که با سن و سال کم خیلی اعتماد به نفس بالایی دارند

این خانمه که مداحی میکرد آنقدر قشنگ با تن صداش بازی میکرد که  تن آدمو به لرزه مینداخت

واقعا خوش به حالشون به خاطر این استعدادهایی که خدای مهربون بهشون داده و خودشون کشف کردند و توی راه خوب و سالم هم ازش بهره میبرند

امیدوارم همیشه برای جشنها و شادیها از این صدای قشنگشون استفاده کنند

من که بسی لذت بردم  هورا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

فهیمه مامان پرهام
20 تیر 90 15:27
همیشه به جشن و شادی فکر کنم حالا فهمیدم
سودابه
20 تیر 90 15:47
اسم وبلاگ کوچولوتون توجهم رو جلب کرد. و خب خوشبختانه با شما آشنا شدم . باران من هم تقریبا هم سن دختر شماست . باران متولد اول آذره . شاد باشید .
مامان شازده کوچولو
20 تیر 90 15:57
سلام دیانا جونم خوش به حالت خاله ، ان شاالله همیشه جشن و شادی داشته باشی عزیز دلم
مامان سید ابوالفضل
20 تیر 90 16:33
انشالله همیشه به خوشی و شادی عزیزم بوسسسسسس
مامان آتین
20 تیر 90 17:42
سلام عزیزم همیشه به شادی دیانای عشق شوکولاتمو ببوس
مامان سارال و صبا
20 تیر 90 17:53
سلام.وبلاگ زیبایی دارید.خاطرات دقیق ثبت شده.دیانا هم خیلی نازه.خدا حفظش کنه.خوشحال میشم به وبلاگ منهم سری بزنید
helia & sara
21 تیر 90 11:32
وای چقدر خوش میگذره مولود ی دخملی رو ببوس عکس جدید ؟
سمانه عمه مهدیار
21 تیر 90 11:55
عزیزم . قربونش برم که اینقدر عشق رقصیدن داره
مامان آريا
21 تیر 90 12:16
هميشه به جشن عزيزم شكلاتاش خوشمزه بودن خوشگل خالهنوش جونت ماماني قصه نخور به وقتش هم زبرو زرنگ مي شه هم اجتماعي بچه ها خوب مي فهمن كجا چي به نفعشونه انجام مي دن و اگه نباشه انجام نمي دن ديانا خوشملي هم اونجا ديده ماماني برام شكلات بگيره خيلي بهتره
سمانه عمه مهدیار
21 تیر 90 12:28
ممنون از راهنماییت تلگرافتو دیدم عزیزم . کارایی که گفتی رو انجام دادم اما بازم نشد
سمانه عمه مهدیار
21 تیر 90 13:06
مرسی از کمکت مریم جان تونستم عکسشو بذارم
مامان رها
21 تیر 90 13:20
سلام مریم جون همیشه به شادی خوشحالم که به دیانا هم خوش گذشته راستی با نظرت هم موافقم چون خانمی که مولودی من را هم اجرا کرد خیلی جوون بود خوش به سعادتشون
سیما - مامان هلیا
21 تیر 90 14:01
همیشه به جشن و شادی باشید . ای جووووووووووووووووووووونم هلیای من هم دقیقا این مدلیه ، تو جمع زیاد اجتماعی نیست اما مطمئنم بزرگتر که بشن اجتماعی تر هم میشن .
pooye
21 تیر 90 14:49
سلام عزیزم وبلاگت رو درست حسابی نخوندم اومدم ازت خواهش کنم به وبم سر بزنی نه برای اینکه آمار بازدیدم بره بالا و ... نیاز به همفکری دارم و ازت میخوام لطفا سری به تنها ژست وبم بزنی و نظرت رو یا سوالت رو حتما بهم بگی پیش پیش ممنون
مامان ماهان
21 تیر 90 15:34
همیشه به جشن و شادی