آزمایشگاه و مهمونی خاله
دیانای مامانی و آزمایشگاه
خوشگل مامانی چند وقت پیش که مریض شده بودی و برده بودمت پیش دکتر خودت بهشون گفتم لطفا یه چکاپ برای دیانای خوشگلم بنویش
تا اینکه 5 شنبه صبح با هم رفتیم آزمایشگاه
از اونجایی که تو خیلی دختر خانومی شدی با اشتیاق و خنده خوابیدی روی تخت و یکی از عمو های آزمایشگاه بهت گفت عمو جون فکر کنم یه پشه کوچولو میخواد نیشت بزنه
تو یه کوچولو فقط نگاهتو بکن اون طرف
منم مجبور شدم یه کوچولو پاهایتو را بگیرم و تا سوزن رفت توی دستت شروع کردی به گریه کردن
میدونم عزیزم یه کوچولو دردت اومد ولی زودی تموم شد و یه کم ازت خون گرفتند و گذاشتند توی دستگاه
ویه تست ادرار که توی آزمایشگاه به خوبی و خوشی انجام شد من که میگم تو دیگه خیلی خیلی بزرگ شدی نفسم
و تست انگل هم داشتی که اومدیم خونه و توی خونه انجام دادیم و بردیم آزمایشگاه .....تا عصری هم میگفتی مامانی درد میکنه و می سوزه ولی من چسبشو کندم و دیدی که حتی کبودم نشده بود خوشگلم
حالا منتظر جواب هستیم تا آماده بشه و ببریم پیش دکتر
عصر 5 شنبه هم رفتی خونه خاله معصومه و من و بابایی یه سر رفتیم برای پرده آشپزخونه توی کاشانی که خوشم نیومد و فکر کنم آخرش باید برم تا سهروردی
شب هم که به اتفاق دایی محمد خونه خاله معصومه دعوت داشتیم و ساعت 5/8 شب بابابایی و دایی اینا رسیدیم تا صدای محمد جواد رو شنیدی دیگه سر از پا نشناختی و کلی ذوق کردی ......تا تونستین با هم شیطونی کردین
محمد جواد برات لپ لپ خریده بود و از توش دو تا توپ کوچولو در اومده بود و کلی سر گرم بودین
بعدشم زندایی براتون دو تا قصه از سروش کودکان که برات خریده بودم خوند و یه کمی هم بدو بدو و سر خوردین و ظرف بستنی که روی میز بود و شکوندین خدا رو شکر که به خودتون آسیبی نرسید
از شما دوتا وروجک که خیلی همدیگرو دوست دارین و تو هم دائم میگی مــَعـَد جواد (محمد جواد)
جز شیطنت و بپر بپر کار دیگه ای بر نمی اد مخصوصا که یه کمی هم نی نای نی نای کردین و کلی بهتون خوش گذشت
آخر شب هم که میخواستیم خداحافظی کنیم گریه کردی که چرا با محمد جواد نمیری
فکر کنم خاله معصومه از شما دوتا شیطون عکس گرفته باید ازشبگیرم و توی وبلاگت بزارم
صبح جمعه هم چون با بابایی میخواستیم بریم یافت آباد خرید
دوباره تو را گذاشتیم پیش خاله معصومه و با گریه رفتی بالا
من و بابایی هم رفتیم وای که خیلی گرم بود و آنقدر بالا و پایین کردیم تا یه میز کنسول خوشگل برای خونه و یه تخت خوشگل سر کمدت برای تو سفارش دادیم که تا یک هفته دیگه آماده میشه
چون برای سیسمونیت یه تخت پارک خریده بودیم که تا 5/1 سالگی توی اون میخوابیدی ولی از بس قلت میزدی دیگه توی اون نذاشتمت
حالا هم نمیدونم موفق میشم که یه کوچولو وابستگیتو کم کنم
دیروز بهت گفتم مامانی برات تختخواب سفارش دادم تو هم مثل من و بابایی باید بری توی تخت خودت بخوابی
ولی تو گفتی که نه من با تو توی تخت میخوابم
و من همش نگرانم آیا به تخت عادت میکنی یا نه ؟
یا مثل الان باید وقتی خوابت برد ازت جدا بشم
امیدوارم خیلی زود زود به تختت عادت کنی و بدون هیچ مقاومتی تنها بری و بخوابی عزیز مامانیـــــــــــــــــ
دوستتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ دارمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ مامانیـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آخر نوشت: دخترم خاله معصومه آش دوغ برای پیش غذا درست کرده بود که خیلی خیلی خوشمزه بود و تو فقط سه تا پیاله از آش خوردی و دیگه غذا نخوردی بعدم یه کمی ژله دوررنگ خوردی نوش جونت عزیزمـــــــــــــــــــــــــــــــــ