دیانادیانا، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

دیانا الهه ماه و جنگل

خاطره

1390/4/7 13:48
نویسنده : مریم
338 بازدید
اشتراک گذاری

سلام شیطون بلای مامان لبخند

واقعا خدا رو شکر میکنم از روزیکه نقل مکان کردیم همچین بگی نگی یه نفس راحتی دارم میکشم به چند دلیل

١ اینکه سر راهمون یه پارک یا بوستان کوچکم نیست که بخواهی بهانه بگیری و گریه گنی و بگی منو ببر پارک اونم توی این گرمای شدید این روزها که مطمئنا مریض میشدی و منم بیشتر خسته

٢ اینکه سر کوچمون مغازه نیست که تا از ماشین پیاده نشدی بگی مامانی بریم بستنی بخریم منم بگم مامانی بستنی تا دلت بخواد توی فریزر داریم در انواع و اقسام و هر مدلی که شما اون موقع میل داشته باشین ولی  تو بگی من بستنی از مغازه میخوام

حتما باید هر روز یه نوع بستنی یا آب میوه یا دراژه شکلاتی یا پاستیل و بعضی وقتها هم یهو هوس شیر کاکائوئی می کنی باید خریداری شود

هر چند الان هم بی نصیب نمیمونی ولی دیگه هر روز هر روز توی مغازه نمیریم و تو کمتر بهانه میگیری

٣ و از همه مهمتر دیگه لازم نیست به در خونه نرسیده و کلید توی در ننداخته بگی مامانی بغلم کن من از پله ها نمی ام بالا آخه خسته میشم خوببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببب و من تا طبقه چهارم یاباید با دست پر از کیف و کوله تو و شایدم خرید و نایلکس تو را هم بغل میکردم یا تا طبقه چهارم گریه و جیغهای تو را تحمل می کردم

طفلکی همسایه ها چی می کشیدند از دست تو هر چند دیگه برای همشون عادی شده بود

احتمالا الان دارن نفس میکشن ولی همشون خیلی ماه بودند

خانم بخت طبقه دوم که خیلی مهربون و با معرفت بود

خانم کمالی همسایه بغلیمون که خیلی خیلی خون گرم ومهربون تو را هم خیلی دوست داشت هر چند از آقای کمالی می ترسیدی و هیچ وقت توی خونشون نمیموندی ولی بچه هاشون پانیذ و پیام به تو خیلی خیلی علاقه داشتند و میخواستند تو باهاشون بازی کنی ولییییییییییییی یه کم کلاس میذاشتی مامانی

نمیدونم چرا با وجود اینکه خیلی علاقه به بچه ها داری ولی با اونها خیلی صمیمی نشدی

خانم صادقی که خیلی مهربون بود و هر وقت تو را میدید خیلی قربون صدقه تو میرفت و دو سه باری هم برات عروسک خوشگل خرید

خانم آهو چهر که اونا هم با بچه هاش خیلی دوست داشتنی بودند خلاصه که واقعا خیلی ساختمونمون خوب بود و برامون خاطره های خوبی ازش به یاد مونده   هر چند من و بابایی به دلایلی خیلی با همسایه ها صمیمی و رفت و آمد دار نمیشیم ولی وجود همسایه خوب برای آدم نعمته

امیدوارم بتونیم توی ساختمون جدیدمون هم دوستهای خوبی پیدا کنیم عزیز دلم

خدا رو شکر تا می اییم میگی مامانی با آسانسور بریم بالا و بدون هیچ کشمکشی فی مابین با کمال خوبی و خوشی و دوستانه عزیمت میکنیم توی خونه

دیگه داری بزرگ میشی عزیز دلم و کمتر بهانه میگیری و سرت به وسایلتو و دوچرخت گرمه

دیروز هم که قرار بود عمو حسین بیاد و وسایل دستشویی و حمام را نصب کنه ولی انگاری کاری براش پیش اومده بود و گفته امروز می اد و تو هم بابابایی یه سر رفتی خونه خاله معصومه تا مامانی به کارهای عقب افتادش برسه و وقتی برگشتی بهونه گرفتی شام هم قورمه سبزی درست کردم که کشیدم برات بخوری و بخوابی ولی بهانه گرفتی و نخوردی تو که قورمه سبزی دوست داری نفسمــــــــــــــــــــــــــــــ

فکر کنم خسته شده بودی و خوابت می اومد یه کم گریه کردی و گفتی مامانی بیا بغلم بخواب ولی مامانی من خیلی کار داشتم و گفتم تو بیا توی بغلم یه کمی که توی بغلم آروم شدی دوباره بازی رو از سر گرفتی و بعدشم داشتم برای مهد کودکت شلیل و هویج آماده میکردم که دو تا شلیل برداشتی  خوردی و خوابیدی

دوستت دارم نفسمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

عشق مامانـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

طلاییــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بلاییـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

حناییــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

جوجوییــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خانمیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خوشگلیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هلوییــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 دیانا در مهد کودک

اینم عکس وایت بردت که گفتم به یادگاری بمونه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

مامان محمد پرهام
7 تیر 90 13:59
خسته نباشین خانوم و خدا رو شکر که راضی هستین و مبارک وایت برد خانومی
کاکل زری یا ناز پری
7 تیر 90 14:06
سلام خوشمل خاله تو عکست چه نازی دارییییییییییییییی تو این قدر ورووجک بودی ما نمی دونستیییییییییییییم
سمانه عمه مهدیار
7 تیر 90 14:08
چه تیپی زده دیانا جون .ماه شده ماشالا . خونه جدید هم مبارک
سمانه عمه مهدیار
7 تیر 90 14:09
راستی با اجازه لینکت کردم
مامان مسیح
7 تیر 90 14:13
سلام به دیانا جون و مامان خوبش... خوبین ؟ خوش میگذره ؟ ماشاالله چه دخمل نازی دارین اگه مایل به تبادل لینک هستین.. با همین اسم ( مسیح مقدس ) لینکم کنین...یه خبر بدیم ..منم بدونم با چه اسمی دوست دارین لینکتون کنم... ممنون
خاله سمانه
7 تیر 90 15:05
سلام عزیز خاله.فدات بشم که انقدر بزرگ شدی و من نمیدونستم.فکر کنم دوماهی هست ندیدمت.خیلی بزرگو نانازی شدی.دوست دارم هرچی زودتر بیای تا چندتا ماچ آبدار ازت بردارم.به قول داداسی خیلی ووووووووروجکی@@@@@@@@@@
(الهام) مامان لنا
7 تیر 90 15:06
سلام دیانا جون چه ماه شدی خونه جدید مبارک
مامان ماهان
7 تیر 90 15:36
چه قدر خوش تیپی عزیزم راستی وایت بردت چقدر خوشگله دست مامان درد نکنه
مامان مسیح
7 تیر 90 15:45
سلام عزیزم..ممنونم..منم لینکتون کردم
خاله معصومه
7 تیر 90 16:12
سلام گله منگولیه خاله ، وای وای وای چه عکسای وروجکی جای داداسی خالی ببینه چیییییییییی شدی! داری نم نمک بزرگ و خانوم میشی یاااااااااا! عکسات خیلی خوشکله خاله جونی مدل موهاتم خیلی بهت میاد وروجکی تر میشی ایشالا ایشالا همیشه با مامان و بابا سلامت و شاد باشی . خودمونیم به خونه جدید زود عادت کردیا!!!
تینا
8 تیر 90 0:28
سلام مریم جون خوبی ؟ خوشحالم که خونه جدید شرایطو براتون راحت کرده ... ماشالا این دخمل ما خانومی از سر تا پاش میباره
مامان آريا
8 تیر 90 9:47
سلام عزيزم مرسي كه به ما سر زدي خونه جيديدم مبارك دخمل خوشگلم چه عكس خوشگلي خودت خوشگلي كه عكستم خوشگله عزيزم تختتم خوشگله