دیانادیانا، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

دیانا الهه ماه و جنگل

روزانه3

1390/4/6 13:18
نویسنده : مریم
284 بازدید
اشتراک گذاری

دیانا جونم

دختر خوشگل مامانی

صبح ٥ شنبه خاله سمیه زودتر آماده شده بود که بره چشم پزشکی بابت گواهینامه رانندگی تا در و باز کرد جیغ و گریه های تو هم شروع شد که با خاله بری و خاله صرفنظر کرد و منتظر موند تا ماهم آماده بشیم و سه تایی حرکت کردیم خاله رو رسوندیم پونک و دوباره برگشتیم رفتیم بانک و کارمونو انجام دادیم و ما هم رفتیم بوستان و تو را بردم خانه کودک و کلی هم خوشحال شدی و بازی کردی

اینم عکس دیانا و نیوشا دوست مهد کودکش که اتفاقی همدیگرو دیدند و با هم بازی کردند

بعد از بازی هم اومدیم خونه و بعد از ناهار خیلی خسته شده بودی و خوابت برد و عصری هم گذاشتیمت پیش خاله معصومه و با بابایی رفتیم برای خرید وسایل حمام و دستشویی جدید

خریدامونم کردیم و یادم رفت بگم چه هوار هواری راه انداختی وقتی فهمیدی می خواهیم بذاریمت پیش خاله و تورا نبریم

همیشه که خونه خاله معصومه را دوست داری و دلت نمیخواد از اونها جدا بشی ولی اونروز دوست نداشتی که از من و بابایی جدا بشی بالاخره با گریه های فراوون سپردمت به خاله و رفتیم

قرار شد خاله جون برای شام سالاد الویه آماده کنه که برگشتیم به اتفاق بریم پارک نهج البلاغه

ساعت ٩ شب بعد از اینکه خریدامونا گذاشتیم خونه رفتیم پارککه خیلی هم شلوغ بود و یه جای خوب پیدا کردیم و نشستیم و شام خوردیم و ساعت ١٢ بود که برگشتیم خونه تو هم حسابی خسته شده بودی از اون روزهایی بود که خیلی بهت خوش گذشته بود و خیلی زود خوابت برد

(فقط مامانی یه کم شبها سر فه میکنی و نمیتونی خوب بخوابی شربت هم بهت میدم ولی اثری نداشته

عزیزم اگه بهتر نشی دوباره باید ببرمت پیش دکتر خودت

آخه فقط با داروهای دکتر خودت که آقای دکتر بیدار مغز هستند و از نوزادی پیش ایشون چکاپ میشدی خوب میشی)

روز جمعه هم یه سرکی سر مسیرمون به پارک ملت زدیم ولی بالا نرفتیم چون بابایی روز جمعه سر کار بود و خسته شده بود همون اول پارک یه کمی تاب و سرسره و الاکلنگ بازی کردی و کلی ذوق کردی عزیز دلم من و بابایی هم با تو الاکلنگ بازی کردیم و چقدر با حال بود

یه کم اول پارک با گوشی خاله سمیه عکس گرفتیم که الان آمادهنیست کهتوی وبلاگت بذارم

این عکس هم قبل ازرفتن به پارک بود و تو وروجک مامان با هزار تاالتماس من باز هم نمیذاری یه عکسبا کیفیت ازت بندازم ولی من همینشم به عنوان یادگاری قبول دارم

قربون خودتو و عروسک خرسی خوشگلت برم

تو

نفس مامانی عشق مامانی

برات بستنی متری خریدم که بعد از کمی خوردن گفتی مامانی من نونشو میخوام

عاشق نون بستنی هم هستی

بعد از اونجا هم اومدیم پیتزا دو ب دو و گفتم چی می خورین؟

یهو گفتی مامانی ساندپیچ

قربون اون ساند پیچ گفتنت عزیز دلمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

اینم از دو روز تعطیلات که خیلی بهت حال داد

اگه دخمل خوبی باشی باز هم پارک و خانه بازی می برمت

خدای مهربون سپاسگزارم به خاطر تمام اوقات خوشی که با خانواده ام دارم و هزاران سپاس بابت تمام نعمتهایی که در اختیارمون قرار دادی

باشد که شکر گزار باشیم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)