دیانادیانا، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

دیانا الهه ماه و جنگل

آموزش مهارتهای زندگی

1390/9/12 12:56
نویسنده : مریم
2,644 بازدید
اشتراک گذاری
گفت‌و‌گوي جام جم با يك متخصص كودكان
بدون اين مهارت‌ها، زندگي معنا ندارد
جام جم آنلاين: قبل از آن كه براي گفت‌وگو به دفتر مشاوره صديقه بزازان كارشناس ارشد روان‌شناسي بروم و با او درباره آموزش مهارت‌هاي زندگي به كودكان و نوجوانان كه موضوع اصلي پايان‌نامه‌اش بوده است، حرف بزنم آزمايشي انجام دادم كه گرچه در ابعادي كوچك اجرا شد، اما نتيجه قابل توجهي داشت.

آزمايش از اين قرار بود كه تعدادي از آشنايان با سطح تحصيلات بالا را انتخاب كردم و از آنها پرسيدم كه آيا قبول دارند بيگانه‌بودن با مهارت‌هاي زندگي در كودكي يكي از دلايل درگيرشدن آنها با انواع آسيب‌هاي اجتماعي در بزرگسالي است؟ طبيعي است كه هيچ‌يك از آنها پاسخ منفي به اين پرسش ندادند.

تا اينجاي كار، نتيجه عادي و قابل حدس است، اما قسمت عجيب آزمايش، مربوط به مرحله دوم است كه از آنها پرسيدم اين مهارت‌هاي خاص چه هستند و تقريبا همه آنها گفتند توانايي «نه» گفتن! فقط همين! اما جالب اينجاست كه براساس تقسيم‌بندي يونيسف اين مهارت‌ها دهگانه هستند و نتيجه اين آزمايش ثابت مي‌كند خيلي‌ها، حتي برخي دست‌اندركاران تعليم و تربيت كودكان و نوجوانان، هنوز دقيقا با معناي مهارت‌هاي زندگي آشنا نيستند.

خانم بزازان، مهارت‌هاي زندگي چه هستند و از چه زماني آموزش آنها در مقطع سني پايين ابداع شد؟

در جامع‌ترين تقسيم‌بندي روان‌شناسان، مهارت‌هاي زندگي عبارتند از خودآگاهي، توانايي در برقراري و كنترل روابط بين فردي، ارتباط، تفكر نقادانه، تفكر خلاق، تصميم‌گيري، حل مساله، مقابله با فشارهاي رواني، مقابله با هيجان و همدلي.

همان‌طور كه از عنوان اين مهارت‌ها پيداست آنها نه‌تنها فرد را براي قبول مسووليت‌هاي اجتماعي آماده مي‌كنند بلكه موجب مي‌­شوند فرد در مواجهه با بحران­‌هاي آينده زندگي كارآمدتر برخورد كند.

نخستين بار سال 1979، بوتوين ـ روان‌شناس آمريكايي ـ اين مهارت‌ها را براي مقابله با مساله اعتياد نوجوانان در آمريكا ابداع كرد كه عبارتند از: مهارت ابراز وجود، تصميم‌گيري و تفكر نقادانه، اما اين مهارت‌ها با گذشت زمان بيشتر شدند و به 10 نوعي كه اشاره كردم رسيدند.

چرا آموزش مهارت‌هاي زندگي در دهه‌هاي اخير در كشورهاي مختلف دنيا مورد توجه ويژه‌اي قرار گرفته است؟

كودكاني كه مهارت‌هاي زندگي را ياد نمي‌گيرند در بزرگسالي دچار تحريف‌هاي شناختي مي‌شوند. ما ياد گرفته‌ايم كه نتيجه‌گيري‌هاي شتاب‌زده داشته باشيم. ياد گرفته‌ايم جاي يكديگر قضاوت كنيم. ياد گرفته‌ايم پيشداوري كنيم و سعي كنيم ديگران را بدون در نظرگرفتن خواسته خودشان كنترل كنيم.

ما نمي‌دانيم در مواجهه با يك بحران چگونه فكر كنيم و چطور واكنش مناسب نشان بدهيم و نمي‌دانيم احساسات و هيجان‌هايمان را چطور ابراز و مديريت كنيم. ما حتي از بيماري‌هاي جسمي رنج مي‌بريم كه منشأ خيلي از آنها روحي و رواني است. دليل همه اين مشكلات، ناآگاهي ما از مهارت‌هاي زندگي است و به طور كلي اگر بخواهيم تعريف اين مهارت‌ها را در چند كلمه خلاصه كنيم، بايد گفت مهارت‌هاي زندگي بصيرت هر فرد از خود و چگونگي مواجهه با مشكلات و بحران‌ها هستند.

اما فكر نمي‌كنيد اين مهارت‌ها پيچيده‌تر از آن باشند كه بتوان به كودكان آموزش داد؟

همين جاست كه من مي‌گويم بايد براساس رده سني و نياز‌هايي كه روان‌شناس تشخيص مي‌دهد مهارت‌هاي زندگي را به كودكان آموزش داد.

براي مثال كودكي كه ناخن مي‌جود يا تيك عصبي دارد،‌ حتي اگر در رده سني مشتركي با كودكان مهد كودكش قرار داشته باشد از نظر نيازهاي آموزشي با آنها يكي نيست. مربي در اين شرايط وظيفه دارد نياز او را به يك نوع خاص از مجموعه اين مهارت‌ها، تشخيص بدهد و بفهمد كه دقيقا كودك به كدام يك از آنها نياز فوري دارد.

راه پيشنهادي شما براي آموزش اين مهارت‌ها به رده‌هاي سني مختلف چيست؟

من در پايان‌نامه‌ام پيشنهاد كردم كه اين مهارت‌ها را با‌استفاده از بازي به كودكان و نوجوانان ياد بدهيم. البته برخي از اين مهارت‌ها را هم با توجه به رده‌هاي سني و نيازهاي افراد تا حدودي تغيير دادم. فكر اوليه روشي كه من استفاده كردم از كتاب روان‌شناسي به نام اسلوينگ بود. اين خانم پس از زلزله بم به ايران سفر كرد و حاصل پژوهشش بر كودكان بمي كتابي شد كه در آن بازي‌هايي براي آموزش مهارت‌هاي زندگي به كودكان پيشنهاد شده بود. من بسياري از ايده‌هايم را از اين كتاب گرفتم، اما آنها را بومي كردم و با شرايط فرهنگي كشور خودمان وفق دادم.

يعني شما مهارت‌هاي ديگري را هم به اين مجموعه اضافه كرده‌ايد؟

خير. من متوجه شدم كه برخي مهارت‌هاي زندگي بايد دقيق‌تر تعريف شوند و برخي هم نياز به پيش‌نياز‌ها يا كمك‌هايي دارند. براي نمونه، خودآگاهي همان‌طور كه گفتم يكي از انواع مهارت‌هاي زندگي است، اما اگر كودك در شناخت از خودش تنها باشد گاهي دچار تصورات غلط نسبت به خودش مي‌شود.

اصلا تصوير ذهني چند درصد از ما واقعا منطبق آن چيزيست كه واقعا هستيم؟ خودآگاهي بايد به‌درك بهتر نقاط مثبت، توانايي‌ها، استعدادهاي فرد و تشخيص نقاط ضعفي كه بايد تغييرشان بدهد، برسد. اعتماد به نفس، عزت نفس و ابراز وجود هم در همين مقوله خودآگاهي مي‌گنجند. ما در چه حد اين آگاهي‌ها را به دست مي‌آوريم؟ آيا اين آگاهي‌ها، بدون داشتن كمك در كودكي قابل دستيابي هستند؟ پاسخ من منفي است. شعار خودآگاهي به عنوان يكي از مهارت‌هاي زندگي اگرچه در ظاهر زيباست، در حد يك تئوريست.

به همين دليل من معتقدم مربي بايد در روند خودآگاهي كودك به عنوان اولين مهارت زندگي كه به او آموخته مي‌شود، به شكلي غيرمستقيم دخالت كند و بخش‌هايي از شناختي را كه كودك نسبت به خودش به دست مي‌آورد و غيرواقعي است، اصلاح كند. اين شناخت، نظارت و دخالت غيرمستقيم در بخش‌هاي ديگر آموزش مهارت‌هاي زندگي هم بايد از طرف مربي و روان‌شناس وجود داشته باشد.

همه ما بارها و بارها در زندگي با آدم‌هاي دروغگو، متقلب، كم‌تحمل، بي‌حوصله يا ناتوان در حل مسائل برخورد كرده‌ايم. به نظر شما انسان‌ها با اين كاستي‌ها به دنيا مي‌آيند يا شرايط محيطي و تربيت خانوادگي اين صفات را در آنها به وجود مي‌آورند؟

هر انساني در لحظه تولد، لوحي سپيد است و همه حوادث پس از زندگي، روي آن لوح ثبت مي‌شوند و يك‌سري از ويژگي‌هاي ما از اين طريق به دست مي‌آيند. بخشي از ويژگي‌هاي ما نيز وابسته به تربيت است و يك سري هم سرشتي هستند مثل بي‌نظمي و اضطراب.

اگر انساني با ويژگي سرشتي منفي به دنيا بيايد ديگر قابل تغيير نيست يا اين كه همان مهارت‌هاي زندگي كه درباره‌شان بحث مي‌كنيم مي‌توانند اين ويژگي‌ها را نيز تغيير دهند؟

آموختن مهارت‌هاي زندگي و البته گاهي استفاده از ‌روش‌هاي درماني مي‌توانند اين ويژگي‌ها را تعديل و كنترل كنند، اما اين نكته را هم بايد اضافه كنم كه همه ويژگي‌هاي سرشتي بد نيستند براي مثل گرايش به سر وقت‌بودن هم يك نوع ويژگي سرشتي است.

توانايي نه گفتن كه خيلي‌ها صرفا آن را به عنوان تعريف كلي مهارت‌هاي زندگي مي‌شناسند در كدام بخش از اين مهارت‌ها مي‌گنجد؟

توانايي نه گفتن به درخواست‌هاي نابجا، فقط يكي از شاخه‌هاي مقوله ارتباط موثر در مهارت‌هاي زندگي است. ارتباط موثر، شاهرگ زندگي اجتماعي ماست. ما در مقوله ارتباط موثر اولا لزوم داشتن ارتباط را به كودك مي‌فهمانيم،‌ بعد شيوه برقراري ارتباط را ياد مي‌دهيم و سپس به آنها مي‌آموزيم كه آيا هر ارتباطي ارزش باقي‌ماندن دارد؟

برخي پدر و مادر‌ها اعتقاد دارند نبايد كودكشان را در شرايط بحران قرار دهند و حتي ساده‌ترين بحث‌ها را هم در محيط دربسته و بدون حضور كودكان انجام مي‌دهند و برخي ديگر مي‌گويند كودكان هم بايد طريقه مواجهه با چالش را ياد بگيرند و دور نگهداشتن‌شان از واقعيت‌هاي زندگي به صلاح نيست. كدام يك از اينها درست است و شما چطور مديريت فشار رواني را به عنوان يكي از مهارت‌هاي زندگي به كودك مي‌آموزيد؟

بزازان: دليل بسياري از مشكلات ما، ناآگاهي از مهارت‌هاي زندگي است و به طور كلي اگر بخواهيم تعريف اين مهارت‌ها را در چند كلمه خلاصه كنيم، بايد گفت مهارت‌هاي زندگي بصيرت هر فرد از خود و چگونگي مواجهه با مشكلات و بحران‌ها هستند

نوع برخورد با فشارهاي رواني بسيار متفاوت است، اما مي‌شود آنها را درسه نوع گنجاند. نوع اول شيوه برخورد هيجان‌مدار است. فرض كنيم كه شما وقت دكتر داشته‌ايد. حالا به مقصد مطب دكتر در اتوبوس هستيد و مي‌دانيد كه ديرتان شده است. اگر در برخورد با اين مشكل صرفا خودتان را سرزنش كنيد و مضطرب باشيد و تغييرات جسمي ناشي از استرس مثل يخ‌كردن دست‌ها و لرزش آنها يا تغيير رنگ چهره در شما ظاهر شود يعني برخوردتان با اين مشكل هيجان‌مدار بوده است.

نوع دوم، برخورد مساله‌مدار است. در اين شيوه شما با حادثه روبه‌رو شده‌ايد و تصميم مي‌گيريد كه براي دفعه بعدي چطور برنامه‌ريزي كنيد كه ديگر ديرتان نشود براي نمونه در مثال قبلي تصميم مي‌گيريد از اين پس نيم ساعت زودتر از زمان محاسبه‌شده تا مطب راه بيفتيد.

نوع سوم هم تركيبي از روش هيجان‌مدار و مساله‌مدار است. يعني نه‌تنها در مواجهه با مشكل براي دفعه بعد برنامه‌ريزي مي‌كنيد كه چطور مانع بروز آن شويد بلكه تصميم مي‌گيريد هم‌اكنون بايد چه راهكاري براي بهبود شرايط داشته باشيد، يعني در مثال اول، هم تصميم مي‌گيريد از اين پس نيم‌ساعت زودتر راه بيفتيد و هم با مطب پزشك تماس مي‌گيريد و تاخيرتان را اطلاع مي‌دهيد تا وقت ملاقات‌تان را از دست ندهيد.

ياددادن اين مطالب نيز به كودكان از طريق بازي امكان‌پذير است. ما در طول بازي، آنها را در موقعيت‌هايي قرار مي‌دهيم كه نياز به تصميم‌گيري‌هاي ناگهاني و سنجيده داشته باشند و به‌موقع از قابليت‌هايشان استفاده كنند.شما پرسيديد كه آيا بايد كودكان را در شرايط بحراني قرار داد يا نه، من معتقدم بايد به شكل كنترل‌شده‌اي كودك را با بحران روبه‌رو كرد، اما به شرطي كه آسيب نبيند. خلاقيت يعني تفكر واگرا و تفكر واگرا يعني امتحان‌كردن راهكارهاي متفاوت. وقتي شما كودك را با چالشي كنترل‌شده مواجه مي‌كنيد در واقع به او امكان مي‌دهيد از خلاقيتش استفاده كند.

در صحبت‌هايتان به كنترل هيجان‌ها اشاره كرديد. يكي از هيجان‌ها خشم است. آيا خشم يك هيجان غيرطبيعي است كه ما بايد سركوبش كنيم يا همه‌مان حق خشمگين‌شدن و بروز آن را در مواردي داريم؟

خشم يك هيجان است و هر آدمي حق دارد در مواردي خشمگين شود. ما نمي‌گوييم مهارت‌هاي زندگي اين توانايي را به شما مي‌دهند كه خشمگين نشويد بلكه اين مهارت‌ها شما را قادر مي‌سازند خشمتان را مديريت كنيد. درباره بچه‌ها هم همين‌طور است. ما آنها را در شرايطي قرار مي‌دهيم كه در طول بازي به نتيجه مطلوب نرسند و ناراضي و خشمگين شوند و سپس يادشان مي‌دهيم كه چطور مي‌شود اين خشم را مديريت كرد.

بيشترين مراجعه‌هاي كودكان و نوجوانان به شما به دليل كدام گروه از ناهنجاري‌هاي رواني است؟

متاسفانه تعداد زيادي از بچه‌هاي ما بخصوص در دوره راهنمايي و دبيرستان مضطرب هستند. در پرونده‌هاي اخير موارد بسيار جدي از اضطراب ديده‌ام. همين اضطراب مي‌تواند زمينه‌ساز افسردگي هم بشود.

نه‌فقط نوجوان‌هاي ايراني مضطرب هستند بلكه كودكان‌مان هم به دليل ناآگاهي والدين‌شان از مهارت‌هاي زندگي و به كارگيري روش‌هاي تربيتي غلط، مضطرب هستند. بگذاريد مثالي در اين زمينه بزنم. چندي پيش در مهدكودكي كه با آن همكاري مي‌كنم به پرونده يك كودك غيرعادي برخوردم. مادر بچه درخواست يك‌جلسه مشاوره داشت. مشكلش اين بود كه فرزندش، دائما بچه‌هاي ديگر مهد را كتك مي‌زد!

به او گفتم كه آيا فرزندش ناخن‌هايش را هم مي‌جود؟ آيا دائما موهاي سرش را دور انگشتش مي‌پيچد؟ شب ادراري و تيك عصبي دارد؟ او همه را تاييد كرد. به او گفتم پيشگو نيستم بلكه اين كودك بشدت مضطرب است و آنها از موضوع بي‌خبر بوده‌اند.

آيا اضطراب در اين كودك خود به خود ايجاد شده بود؟! نه ! وقتي بيشتر پيگيري كردم متوجه شدم كه پدر و مادر بچه، گرچه زير يك سقف زندگي مي‌كنند، اما زندگي‌شان كاملا از هم جداست! آنها حتي وعده‌هاي غذايي‌شان را جدا از هم مي‌خورند! اين مثال را مطرح كردم تا به اين نتيجه برسيم كه صرفا آموزش مهارت‌هاي زندگي توسط مربي مهدكودك كافي نيست و پدر و مادر هم بايد نقشي داشته باشند و در نگاهي كلي‌تر، گرچه مهارت‌هاي زندگي به شكل نظام‌مند از مهدكودك آغاز مي‌شوند، آموزش پيش از مهدكودك مهارت‌ها به عهده پدر و مادر است.

اما پدر و مادرهايي كه خودشان مهارت‌هاي زندگي را آموزش نديده‌اند چطور قرار است آنها را به بچه‌ها بياموزند؟

مهم‌ترين توصيه‌ام اين است كه هم پدر و هم مادر در تربيت كودك سهيم شوند. بگذاريد در اين مورد مثالي را مطرح كنم؛ يكي از پرونده‌هايم مربوط به دختربچه 5 ساله‌اي با ناهنجاري شديد رفتاري بود. او شب ادراري داشت. بشدت وابسته به مادرش بود و حاضر نمي‌شد هيچ جا بدون مادر بماند و در عوض هيچ حسي نسبت به پدرش نداشت.

مادر بچه درباره شيوه تربيتي‌اش به من مي‌گفت با شوهرش از روز اول زندگي تقسيم وظايف كرده است و قرار گذاشته‌اند پدر كارهاي بيرون از خانه مثل خريد و... را بر عهده داشته باشد و مادر وظيفه تربيت بچه‌ها را. جالب اين است كه زن و مرد هر دو تحصيلكرده بودند. من براي حل مشكل از پدر خواستم با بچه بيرون برود تا هم نسبت به پدرش احساسي پيدا كند و هم وابستگي نسبت به مادرش كم شود.

دومين توصيه‌ام اين است كه پدر و مادر روش تربيتي‌شان را همسو كنند. كودكي را به ياد دارم كه در فروشگاه، هر وقت اراده مي‌كرد چيزي را برايش بخرند آن را به روش خاص خودش به‌دست مي‌آورد. اين بچه ياد گرفته بود ابتدا جيغ و داد راه بيندازد و سپس لباس‌هايش را دربياورد تا والدينش از ترس آبرويشان، آنچه را مي‌خواسته برايش بخرند. پس از مدتي فهميدم روش تربيتي والدين كودك با هم همسو نيست. كودك باهوش بود و فهميده بود كه والدينش در تصميم‌هايشان ثابت‌قدم نيستند. براي نمونه بچه مي‌فهميد كه اگر مادر مي‌گويد چيزي را براي او نمي‌خرد، مي‌تواند از طريق تحت فشار گذاشتن پدرش آن را به دست بياورد و بالعكس. توصيه من به اين پدر و مادر هم همين بود. حرف و فكر آنها بايد يكي باشد.

در ايران مهارت‌هاي زندگي از دبيرستان به شكلي محدود آموزش داده مي‌شود. شما گفتيد كه مهارت‌ها را بايد از بدو تولد آموزش داد. با اين حساب آيا آموزش مهارت‌هاي زندگي در دبيرستان سودي دارد؟

از نظر من، اگر در اين سن آموزش ندهيم، بهتر است. به متوسط سن بروز بيماري‌هاي جنسي و مقاربتي و اعتياد، فحشا و انواع ديگر بزه نگاه كنيد. خيلي از آنها كمتر از سن دبيرستان هستند و آن وقت ما تازه در سن دبيرستان تصميم مي‌گيريم به فرزندانمان چيزهايي را بياموزيم!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)