بازگشت مهمونای کعبه

شیطونک مامان

هفته قبل پدر بزرگ و مادر بزرگت از حج تمتع برگشتند زمان برگشت سه شنبه شب بود و ما خدا خدا می کردیم که پروازشون تاخیر نداشته باشه

بابایی روز دوشنبه برای کارهای مقدماتی رفت گلپایگان و ما هم به اتفاق عمو حسین سه شنبه عصری حرکت کردیم

تو هم خیلی خیلی دخمل خوبی بودی چون برای خودت رفتی صندلی عقب و خوب خوابیدی

شب رسیدیم و دیدیم همه مشغول کار و بدو بدو هستند و

وای که چه شور و حالی توی خونه و بچه ها بود و شما هم به اتفاق دختر عمه ها و پسر عمه ها بازی می کردین

پدر بزرگ و مادر بزرگ با یه تاخیر ٢ ساعته رسیده بودند اصفهان و صبح ساعت ١٠ رسیدند گلپایگان که همگی به اتفاق به پیشوازشون رفتیم

تو هم که تا رسیدیم گفتی مامانی من عینک آفتابی می خوام بزنم منم که عینکم همراهم نبود

بهت می گفتم عزیم الان عینک نداریم گریه می کردی و همه تعجب کرده بودند که چرا گریه می کنی

بالاخره با گریه کردنهای تو یه عینک از فامیلها پیدا کردیم و هر چند به صورت کوچولوت بزرگ بود ولی چنان به چشمت زدی که انگار سالهاست داری عینک میزنی

عزیزمی که همه می گفتند این دخمله چقدر خوش تیپ شده بابا !

جمعیت خیلی زیادی اومده بودند و ما هم بالاخره با دیدن پدر بزرگ و مادر بزرگت و در آغوش گرفتن و خوشحالی کردن به سمت خونه راه افتادیم

و سیل جمعیت اونهارو همراهی می کرد واقعا لحظات خیلی قشنگ و روحانی بود

این چند روز هم خونه از صبح تا شب پراز مهمون بود و ما مشغول پذیرایی و در تدارک ولیمه

که شکر خدا همه چی با برنامه ریزی بابا و عموها بسیار عالی و خوب برگزار شد

تو هم خیلی حال و حوصله شلوغی رو نداشتی و یه کم بهانه گیر شده بودی می دونستم از این همه هیاهو خسته و عصبی شدی چون اصلا غذا هم نمی خوردی

خیلی هم با بچه ها بازی نمی کردی ولی باید تحمل می کردیم

چون هوا خیلی خیلی بهاری و آفتابی شده بود توی حیاط بپر بپر میکردی و از این بابت خیلی خوشحال بودی

تاغروب جمعه خونه بابا حاجی بودیم و بعدم ساعت ٨ شب به سمت تهران حرکت کردیم

که تو نفس من تا تهران خوب لالا کردی و ساعت ١٢ شب رسیدیم خونه

خیلی خیلی خوش گذشت و دیروز هم به خاطر خستگیت گذاشتمت پیش خاله و مهد کودک نرفتی

پی نوشت : هفته پیش برف پاک کن ماشینم نبود یعنی دیدم از بیخ و بن باز کردند بردند و دوباره هزینه کردیم و برف پاک کن جدید خریداری شد

به برف پاک کن ماشینم رحم نمی کنند