روز نگار
سلام دوستهای نازنین
مرسی از این همه لطف و محبت شما که من باهاشون دلگرم و امیدوار میشم
این روزها خیلی گرفتارم چون هم آپارتمان جدید خریدیم و هم آپارتمان فعلی رو فروختیم و به همین خاطر یک عالمه کارهای شهرداری و محضر و ثبت و دارایی و چه و چه و چه داریم که باید انجام بدیم
بابایی هم کارهای ادارش اجازه نمیده که همکاری کنه برای همین مجبورم خودم به تنهایی خیلی از کارهاشو انجام بدم
خیلی استرس داریم میدونین خونه عوض کردن واقعا مشکله.
از خدا میخوام بهمون کمک کنه هر چه زودتر تمام کارها حل و فصل بشه و من فقط یک اثاث کشی برام بمونه که اونم برنامه خاص خودشو داره
به هرحال دیانای عزیزم هم خیلی این روزها اذیت میشه
ولی می خوام براش بنویسم نفسم همه این برنامه ها به خاطر آسودگی و راحتی تو هم هست پس مامانی خواهش میکنم تحمل کن
امروز مجبور شدم خودم ببرمش مهد کودک ولی اصلا دوست نداشت از من جدا بشه و بره پیش بچه ها و خیلی طفلی گریه کرد واقعا دلم براش کباب شد
مامانی این روزها خیلی بهانه گیر شدی کاش انقدر سن و سال داشتی که متوجه میشدی چقدر من و بابایی گرفتاریم ولی تو کوچولویی و فقط به فکر بازی کردن و پارک رفتن هستی
خوب چیکار کنم مامانی منم کار های مربوط به خودمو دارم عزیز دلم
تازه خاله ها نمیدونین دختر قشنگم میره یه چهار پایه میذاره پیش سینک ظرفشویی و برام پیاله و قاشق میخواد بشوره از یه طرف ریسه میرم براش باین کارهای دوست داشتنیش از طرف دیگه هم میخوام یه کم از کنجکاویاش کم کنم اینه که سر دو راهی میمونم بخندم یا دعواش کنم
دوستان گلم سرتونا درد آوردم از یه طرف خیلی خوشحالم ولی به قول بابایی که تا نریم تو خونه جدید نمیشه حتی خواب راحتی کرد
خیلی دوست دارم توی این تعطیلی بریم شمالللللللللللللللللللل یه حال و هوایی عوض کنیم و با روحیه برگردیم خونه و به بقیه کارهامون برسیم
بابایی تا الان موافقت نکرده ولی شایددددددددددددددددددددددددددد
دوستتون دارم به دعای همگی شما محتاجم