دیانادیانا، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

دیانا الهه ماه و جنگل

روز خوب اما....

1390/3/10 15:21
نویسنده : مریم
363 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز ،(١ شنبه)ساعت 10 قرار داشتیم با فروشنده توی دفتر خونه تا خونه جدید رو سند بزنیم

طبق معمول دیانا جونمو بیدار کردم ولی با گریه و نق نق بیدار شد و بهونه می گرفت نمیرم مهدکودک فکر کنم این دو روزی که با دختر عمش توی خونه بود بد عادت شده بود و کم خوابی هم مزید بر علت شده بود

عزیز دلم چکار کنم مامان جونی من واقعا این جور وقتا عقلم به هیچ چیزی قد نمیده که کاری بکنم خیلی با ناله گریه میکنه آدم دلش کباب میشه شکلکــ های آینـ ـ ـاز

فقط بعضی وقتا اینطوری بی تابی میکنه ولی بقیه روزها تقریبا معمولیه

من و بابایی هم که خیلی عجله داشتیم که به موقع برسیمتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

عمه اینا هم خونمون بودند و می خواستند بعد از خوردن صبحانه به کاراشون برسند و از ما خداحافظی کنند

فکر کنم دخترم خوابش کافی نبود و دوست داشت که بیشتر بخوابه ولی اصلا نمیشد

بابایی بعد از آماده شدن دیانا را با گریه به مهد کودک برد که تا مهد هم گریه میکرده

منم سریع رفتم اداره که بتونم ساعت 9 خروجی بگیرم

با بابایی که یه سری کارهای بانکی داشت وانجام شده بود به اتفاق فروشنده ماشین گرفتیم و رفتیم کریمخان چون دفتر خونه اونجا بود بالاخره با ترافیک ساعت 10 رسیدیم و منتظر نشستیم تا نماینده بانک تشریف فرما شدند و بعد از تحویل دادن چک ها و پولها و بادردسرهای ضمنی بالاخره نوبت به امضا رسید که این امضاها از امضای سر سفره عقد هم بیشتربودتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

کارمون تموم شد و چون یکی از چکهامونا فروشنده بامبول در آورد بابایی مجبور شد خودش باهاش بره تا چکش که مبلغ بالایی هم بود نقد بشه تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

حالا سر امضا کردن چقدر بهونه گرفت بماند تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

و بعد از اینکه چکش نقد شده بود بابایی کلید طلایی رو تحویل گرفته بود

خداراشکر با دعا و ثنا و استرس فراوون من و بابایی همه کارها تموم شدو من مجبور شدم به تنهایی عازم اداره بشم و سر راه میدون ولیعصر برای اینکه از این حال و هوا کمی دور بشم برای دیانا جونم یه صندل و کلاه اسپرت کیتی صورتی خریدم

وساعت 12 ظهر رسیدم اداره ولی یه روز بسیار خسته کننده و پر استرس رو گذروندیم که هنوزم که هنوزه سرم از بابت فشار و اظطرابدیروز درد میکنه اونم از جنس درد مردهتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

خدای مهربونو شاکرم که تقریبا بدون درد سر خونه جدید رو سند زدیم و حالا باید از این به بعد به دنبال کارهای خونه فعلیمون باشیم تا به سلامتی اینم سند بخوره و خیالمون از تعویض خونه راحت راحت بشه

حالا دیگه باید فقط به فکر جمع کردن اسباب اثاثیه باشم و نقل مکان

ولی دوست دارم قبلش یه مسافرت برم و بعد از اون بقیه کارها رو انجام بدم

با توکل به خدای مهربون ببینیم چی برامون پیش میاد

خداجونم بابت تمام داده ها و نداده هات شکر

فقط لیاقت داشته هامونا بهمون بده تا به نوعی شکر گزار نعمتهای بیکرانت باشیم

الهی آمین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)