دیانادیانا، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

دیانا الهه ماه و جنگل

شیطونی دیشب دیانا خانم

1390/5/26 9:42
نویسنده : مریم
494 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز از مهد که اومدیم خونه شروع کردی به بهانه گرفتن

اول از همه گفتی شیر تاتی (کاکائو) می خوام که بهت دادم گفتم با نی می خوری یا بریزم توی لیوان گفتی نه نمی خوام با نی بخورم آخه یه نی برات خریدم که وقتی نوشیدنیتو می خوری صدای پیشی میده

و خیلی با مزه هست

ولی شیر و با قوطی خوردی بعد از چند دقیق گفتی مامانی بیا منو بغل کن گفتم الان دارم غذا درست می کنم

وقتی کارم تموم شد می ام پیشت

تو هم رفتی و با عروسکهات مشغول بازی شدی تا بابایی از سر کار اومد و رفت توی اتاق بخوابه

تو هم نذاشتی یا می رفتی با بابایی صحبت می کردی یا میومدی پیش من توی آشپزخونه

خلاصه بابایی هم از دست شیطونیها و شیرین زبونیهای تو نتو نست بخوابه

دو باره قوطی شیرو از روی اپن برداشتی و تا می خواستی بشینی روی دو چرخت از دستت افتاد و ریخت روی فرش منم با جیغ و داد اومدم و شروع کردم به تمیز کردن فرش

آخه صد بار بهت گفته بودم مامانی فرشهامون تمیزه مراقب باش چیزی روی اون نریزی ولی اصلا گوش شنوایی نداری که نداری

بعد از آماده کرده شام رفتیم با خاله سمیه یه کم تمرین رانندگی کنیم چون امروز امتحان رانندگی داشت که تو طبق معمول پیش بابایی نموندی و با ما اومدی توی ماشین نشستی

بعد از کمی تمرین کردن اومدیم توی پارکینگ و دیدی که بچه ها دارن بازی می کنن

گفتی مامان منم می خوام دو چرخه بازی کنم اومدیم و دو چرخه ماردینو گرفتی و یه نیم ساعتی هم باهاش بازی کردی و چون نز دیک افطار بود و منم خسته شده بودم گفتم بسه دیگه بریم خونه که با جیغ و داد تو روبرو شدمSmilehaa

هر چی بهت گفتم الان دیگه وقت نداریم و منم خسته ام گوش نمی کردی و فقط گریه می کردی منم آسانسورو زدم و با همون حالت گریه اومدیم توی خونه که بابایی گفت چی شده ساختمونو گذاشتین روی سرتون گفتم اصلا دیانا خانم گوش به حرف من نمیده باهاش بازی کردم ولی میگه بازم میخوام بازی کنم که بابایی هم ناراحت شد

بعدم با حالت گریه گفتی آب می خوام که بعد از خوردن آب اومدی لیوانو بزاری روی اپن که از دستت افتاد توی آشپزخونه و خورد و خاکشیر شد بابایی هم دید او ضاع و احوال من و تو اصلا خوب نیست رفت توی اتاق خواب و در و بست

منم تو رو بردم توی اتاقت که هر چی دلت می خواد گریه کنی ..... و مشغول تمیز کردن شدم

بعد از آماده کردن افطاری بابا رو صدا کردم و تو هم تقریبا آروم شده بودی و نشستی با بابایی افطار کنی

و چون دیدی بابات اخمهاش تو همه شروع کردی به پاچه خواری کردن که بابایی اینو می خوری بابایی اونو می خوری (خدا شانس بده ) میدونی چطوری دل بابایی رو بدست بیاری

بابایی هم که دیگه بیشتر از این نمیتونه تو رو کم محلی کنه باهات صحبت کرد و بعدم ازش خواستی برات کتاب بخونه

منم که نشستم سریال عشق ممنوع رو دیدم که حاضر نیستم به هیچ قیمتی از دستش بدم و تو و بابایی هم توی اتاق خواب کتاب می خوندین

ولی دیشب خیلی کار های بد بد کردی و منو بابا را ناراحت کردی شیطونک شکلَــَک هآی رّمیـــ ـنآ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

فهیمه مامان پرهام
25 مرداد 90 16:35
بعضی وقتا برای ما مادر ها داشتن صبر ایوب هم کمه عزیزم، ولی من با پرهام اینجور مواقع هر چی بیشتر با عصبانیت برخورد می کنم بدتره و تجربه کردم که وقتی آرومترم و سعی می کنم باهاش حرف بزنم و بهش قول کاری رو میدم که سرشو گرم کنه و کوتاه بیاد ، خیلی نتیجه بهتری داره. نمی خوام نصیحت کنم که خودم به نصیحت محتاج ترم، اما فکر کنم برای این مواقع باید یه چیز سرگرم کننده توی چنته ت داشته باشی که وقتی رو کنی بتونی با آرامش راضیش کنی و کمتر اعصابت خورد بشه.
بازم شرمنده لطفا" ناراحت نشین ها من فقط دوست دارم کمک کنم

مرسی من ناراحت که نمی شم هیچ خیلی هم خوشحال میشم از تجربه هاتون آره بعضی وقتها خیلی بد قلقی میکنه
فهیمه مامان پرهام
25 مرداد 90 16:41
در ضمن یادم رفته بود که در جواب کامنت قبلیتون، بهتون بگم که من ممنونم، که دوست خوبی مثل شما دارم و اگه هر از گاهی هم بهم سر بزنین مایه افتخارمه


خیلی ماهی عزیز دلمممممممممممممممممم
مامان شازده کوچولو
25 مرداد 90 18:04
آخیییییییییییییی دیانا جونم میدونم حوصله ت سر میره خاله جونی ، تنهایی بازی کردن سخته ولی باید مواظب مامان و بابا هم باشی گلم اونها هم یه وقتهایی خسته میشن عزیییییزم مریم جون با این حرفها دل خودمون رو یه کم خوش میکنیمبزرگ میشن خوب میشن
مامان آنیسا
25 مرداد 90 22:30
سلام به دوست جونم امیدوارم همیشه در کنارهم شاد وخندون وسلامت باشین دیانا جووووووووووونم دیگه کارای بد نکن تا مامانی ناراحت نشه بوووووووس به گل ترین دختر دنیا
مامان رها
26 مرداد 90 9:31
الهی جیگر تو دختر چرا اینهمه شلوغ کاری آخه یکم به فکر طفلی مامان باش عسل خانم راستی مریم جون میبینم که تو هم مثل من از بیننده های پر و پا قرص عشق ممنون هستی با این تفاوت که من غروب میبینم چون شبها تلوزیون در بست مال بابای رهاست .


آره عزیزم من خیلی این سریالو دوست دارم به حدی که بابایی هم نگاه می کنه
helia & sara
26 مرداد 90 10:28
به به میبینم که همه مامانا این سریال رو از دست نمیدن و تو اون ساعت بجه ها و باباها میرین تو اتاق و اون یه ساعت ما میتونیم یه ذره استراحت کنیم
قربون دیانا جون با همه اون شیطنت ها و شیرین زبونیهاش


آره عزیزم من که خیلی خوشم می اد چون تعریفشو قبلا شنیده بودم
مامان ماهان
26 مرداد 90 12:34
سلام عزیزم چه دخمل شیطونی ... مریم جونم میدونم سریال و تماشا میکنی ولی بهت پیشنهاد میکنم تا آخرش ببینی چون من این سریال و تو ترکیه دیدم خیلی خیلی قشنگه
سمانه عمه مهدیار
26 مرداد 90 12:55
سلام مریم جان مطمئنم که از کارای دیانا جون خسته نمیشی چون بچه ها نعمت های بزرگی هستن که خدا باهاشون زندگیهای بعضا بی روح مارو زیبا میکنه منم بدجوری طرفدار سریال عشق ممنوعم یه قسمتشم از دست نمیدم دیانا جون خاله مامانو انقدر اذیت نکن
سودابه
26 مرداد 90 16:35
سلام مریم جون . من رمز رو فردای روزی که پیامت رو خوندم ، ارسال کردم ولی درحین ارسال مشکل کوچکی پیش اومد که منو در تردید نگه داشت که ارسال شد یا نه ؟ همون روز وقت ارسال مجدد نداشتم چون قطع برق طولانی شد . امروز که اومدم به وبم سر بزنم تازه یاد اون روز افتادم . خلاصه اش که اگه نرسیده خیلی عذر میخوام . دیانا جون رو ببوس .
تینا
27 مرداد 90 14:17
سلام مریم جون ... میفهمم چی میگی امان از دست این بچه ها که هروقت ما خسته ایم اونا بیشتر شیطونی میکنن !!! الان تازه میفهمم که خودم چقدر مامانو بابامو اذیت میکردم ایشالا بچه های ما هم یه روز مارو درک میکنن بوس برای دیانا خانوم ناز شیطون بلا
سمیه: مامان مسیح
28 مرداد 90 4:40
سلام به دیانا جون و مامان گلش... ای دخمل شیطون ...چرا اینهههههمه مامانی و بابای رو اذیت کردی... به قیافت که نمی خوره اینهمه شیطونی کنی جیگرکم
سيدمهدي
29 مرداد 90 3:10
امشب بیا و آرزویم را روا كن او را به یاد ما ، تو مشغول دعا كن با كوهی از حاجت به در گاهت نشستم در لیلة القدر علی دل بر تو بستم( التماس دعا
مامان آريا
29 مرداد 90 13:36
چقدر شيطوني كردي و حسابي مامان اذيت كردي دخملم ماماني گناه داره خسته مي شه آخه يكم مراعات ماماني رو بكن آفرين دختر گلم
آرتین خان
29 مرداد 90 22:27
چه جیگری شده عسل خاله
مامان ماهان
30 مرداد 90 1:10
سلام خانمی ما آپیم
مامانی شیما وحدیث
30 مرداد 90 5:07
شب عفواست ومحتاج دعایم زعمق دل دعایی کن برایم اگر امشب به معشوقت رسیدی خدارادرمیان اشک دیدی کمی هم نزداویادی زماکن کمی هم جای اوماراصداکن دراین شب های عزیز التماس دعای مخصوص دارم
(الهام) مامان لنا
1 شهریور 90 0:40
سلام مریم جان مرسی عزیزم