دیانادیانا، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

دیانا الهه ماه و جنگل

مهمونی

1390/3/1 16:28
نویسنده : مریم
456 بازدید
اشتراک گذاری

جمعه ناهار دعوت شدیم به خونه دوست بابایی حسن آقا و فائزه خانم که یه دختر گل دارند به اسم ساراعكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

ساعت 12 ظهر آماده شدیم و به اتفاق حرکت کردیم عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

چقدرم که هوا گرم بود

بابایی هم چون ماشینشو به خاطر خرید خونه جدید فروخته بودمی بایست با ماشین من می رفتیم و یه جورایی عادت نداشتیم

ولی باز هم خدارا شکر که از بی ماشینی خیلی  بهتره

تا اینکه  با وجود گرمای هوای سر ظهر و ترافیک رسیدیم خونشونعكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

دیانا و سارا که اولش کمی با هم غریبی می کردند چون خیلی وقت بود همدیگرو ندیده بودند تا اینکه بعد از ساعتی یخشون آب شد و

تا تونستند توی اتاق ساراجون با هم عروسک بازی کردند و نقاشی کشیدند

میرفتند توی بالکن و با ماهی عیدشون که هنوز زنده بود بازی میکردند

بعدشم که سطل آبو پر می کردن و میریختن توی بالکن و خودشونو خیس کردند سر سینک ظرفشویی هم ولکن نبودند  و فقط آب بازی می کردندKaos
Licca

             منم که لباس اضافی برای دیانا خانوم نبرده بودم مجبور شدم لباس سارا را بهش بپوشونم تا لباس خودش خشک بشه

ناهار خوردیم و کلی با خاله فائزه صحبت کردیم و باباها هم یه کمی خوابیدن و بعد از بیدار شدن

                عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی 

چای و میوه خوردند که پیشنهاد شد شام بریم یه پارک عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

ما هم هر چی لازم بود آماده کردیم وگفتیم بریم پارک آب و آتش

هوا هم که حسابی خنک شده بود و خیلی دلچسب بود

دیانا و سارا با هم بازی می کردند و پاپ کرن می خوردند و توی سبزه ها می خوابیدند و کلی باهم سر گرم بودند Kaos
LiccaKaos
Licca

رفتند نزدیک مشعلهای آتیش که با روشن شدن مشعل دیانا جیغ زد و ترسید طفلی خیلی ترسیده بود و دیگه نمی رفت نزدیکشون

 ساعت 11 شب  شام  رو خوردیم و قصد رفتن به خونه کردیم

که یه هو دیانا خانوم زد زیر گریه که من میخوام برم خونه سارا و می خوام برم توی ماشین اونها Kaos
LiccaKaos
Licca

بالاخره با  دادن وعده وعید آوردیمش توی ماشین خودمون و اومدیم خونه که بین راه  توی صندلیش خوابش برد و بیهوش شدhttp://s1.picofile.com/file/6396980880/sleep13.gif

وقتی رسیدیم خونه از خوا ب پرید و دوباره شروع کرد به گریه کردن و گفت من می خوام برم خونه سارا

                 عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

من نمیخوام بخوابم

از بس که بهش خوش گذشته بود دوست نداشت دوباره تنها بشه

خیلی خوشحال شدم مامانی که خیلی خیلی بهت خوش گذشت و یه روز خیلی خوب رو با دوستت تجربه کردی

برای ما هم خیلی لذت بخش بود

امیدوارم باز هم از این روزهای خوب و دوست داشتنی در انتظارمون باشه عزیز دل مامان آمین

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان ماهان
1 خرداد 90 22:10
تینا
2 خرداد 90 0:12
خوشحالم که بهتون خوش گذشته ... جونم دیانا که نمیخواسته تنها بشه
مامان فرشته
2 خرداد 90 4:17
سلام عزیز دلم الهی جانم منم اگه بودم و اینهمه بهم خوش گذشته بود و از خواب بیدار می شم می زدم زیر گریه چه برسه به این عزیزخاله با اون قلب کوچیک مهربونش بوسسسسسسسسس
مامان هلیا
2 خرداد 90 10:30
همیشه به گردش و تفریح ایشالا که همیشه شاد باشید و خرم عزیزم کاش یه عکس هم از بازی بچه ها و شیطونیاشون و پارک می گذاشتین من تا حالا این پارک نرفتم بوسسسسسسسسسس برای دیانای دوست داشتنی