دیانادیانا، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

دیانا الهه ماه و جنگل

مهمونی

1390/3/1 16:28
نویسنده : مریم
285 بازدید
اشتراک گذاری

جمعه ناهار دعوت شدیم به خونه دوست بابایی حسن آقا و فائزه خانم که یه دختر گل دارند به اسم ساراعكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

ساعت 12 ظهر آماده شدیم و به اتفاق حرکت کردیم عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

چقدرم که هوا گرم بود

بابایی هم چون ماشینشو به خاطر خرید خونه جدید فروخته بودمی بایستبا ماشینمن می رفتیم و یه جورایی عادت نداشتیم

ولی باز هم خدارا شکر که از بی ماشینی خیلی بهتره

تا اینکه با وجود گرمای هوای سر ظهر و ترافیک رسیدیم خونشونعكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

دیانا و سارا که اولش کمی با هم غریبی می کردند چون خیلی وقت بود همدیگرو ندیده بودند تا اینکه بعد از ساعتی یخشون آب شد و

تا تونستند توی اتاق ساراجونبا هم عروسک بازی کردند و نقاشی کشیدند

میرفتند توی بالکن و با ماهی عیدشون که هنوز زنده بود بازی میکردند

بعدشم که سطل آبو پر می کردن و میریختن توی بالکن و خودشونو خیس کردند سر سینک ظرفشویی هم ولکن نبودندو فقط آب بازی می کردندKaos
Licca

منم که لباس اضافی برای دیانا خانوم نبرده بودم مجبور شدم لباس سارا را بهش بپوشونم تا لباس خودش خشک بشه

ناهار خوردیم و کلی با خاله فائزه صحبت کردیم و باباها هم یه کمی خوابیدن و بعد از بیدار شدن

عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

چای و میوه خوردند که پیشنهاد شد شام بریم یه پارک عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

ما هم هر چی لازم بود آماده کردیم وگفتیم بریم پارک آب و آتش

هوا هم که حسابی خنک شده بود وخیلیدلچسب بود

دیانا و سارا با هم بازی می کردند و پاپ کرن می خوردند و توی سبزه ها می خوابیدند و کلی باهم سر گرم بودندKaos
LiccaKaos
Licca

رفتند نزدیک مشعلهای آتیش که با روشن شدن مشعل دیانا جیغ زد و ترسید طفلی خیلی ترسیده بود و دیگه نمی رفت نزدیکشون

ساعت 11 شب شام رو خوردیم و قصد رفتن به خونه کردیم

که یه هو دیانا خانوم زد زیر گریه که من میخوام برم خونه سارا و می خوام برم توی ماشین اونها Kaos
LiccaKaos
Licca

بالاخره با دادن وعده وعید آوردیمش توی ماشین خودمون و اومدیم خونه که بین راه توی صندلیش خوابش برد و بیهوش شدhttp://s1.picofile.com/file/6396980880/sleep13.gif

وقتی رسیدیم خونه از خوا ب پرید و دوباره شروع کرد به گریه کردن و گفت من می خوام برم خونه سارا

عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

من نمیخوام بخوابم

از بس که بهش خوش گذشته بود دوست نداشت دوباره تنها بشه

خیلی خوشحال شدم مامانی که خیلی خیلی بهت خوش گذشت و یه روز خیلی خوب رو با دوستت تجربه کردی

برای ما هم خیلی لذت بخش بود

امیدوارم باز هم از این روزهای خوب و دوست داشتنی در انتظارمون باشه عزیز دل مامان آمین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)