سفر به استانبول
سلام دختر قشنگم
گلم بالاخره برای یکبار هم که شد ما برای تعطیلات خرداد از قبل برنامه ریزی کردیم و برای مسافرت دو سه روزه بلیط و تور تهیه کردیم
از اول قرار نبود شما رو ببریم ولی باپیشنهاد من به خاله مهناز مامان آنالی وتصمیم اونها برای اومدن اونها شما هم به لیست اضافه شدی و گفتیم بالاخره دختر کوچولومون بی نصیب نشه
ولی در آخر برنامشون با ماجور نشد و خودمون سه نفری راهی استانبول شدیم
تو هم خوشحال از اینکه می خواهیم با هوا پیما مسافرت کنیم و همیشه هواپیماها را رصد میکردی ما ساعت ٦ عصر جمعه پرواز داشتیم که هر چند سر این تاریخ پرواز خیلی بهمون استرس وارد شد و از دلمون در اومد که مقصر هم آژانس هواپیمایی بود ولی حتی زمان خیلی کمش هم به نظرم عالی بود
موقع نشستن هواپیما توی فرودگاه گوشهات حسابی کیپ شده بود و خیلی ترسیده بودی و با خوردن آدامس و شکلات و گرفتن گوشهات باز هم گریه میکردی و یه کم اذیت شدی و خاطره شش ماهگیت برام تداعی شد که با هواپیما مشهد می رفتیم از گوش درد یک ساعت و نیم گریه میکردی و جیغ میزدی هیچ وقت از یادم نمیره که من و بابایی بیشتر از تو اذیت شدیم و اشکهام امانم نمیداد
توی این سفر تنها خاطره ای که برامون موند دستشویی رفتن تو بود که هر کجا رفتیم تو دستشویی اونجا را افتتاح می کردی از جزیره گرفته تا تمام فروشگاههای استانبول خیابون استقلال -مراکز خرید و بستنی فروشی و رستوران و .... که بابایی طفلی حسابی خسته شده بود و چاره ای هم نداشت
چند تا دوست خوب توی تور پیدا کردی که حسابی باهاشون جور شده بودی و کلی بازی می کردین
عرشیا و شکیبا و ملینا و مبینا دست توی دست هم شعر می خوندین
ولی خسته هم میشدی چون برنامه خواب و خوراکت به هم ریخته بود و مجبور بودی با ما همراهی کنی
ولی چیزی که خیلی اونجا بهش گیرداده بودی دوربین عکاسی بود که سر اون دایم با من می جنگیدی و از من می خواستی و نگذاشتی یه عکس خوب من بگیرم و فقط برای اون اشک می ریختی
و دیگه اینکه باید جاهائیکه می رفتیم حسابی حواسمون جمع بود تا گمت نکنیم چون تا غافل می شدیم میرفتی و از ما جدا میشدی و باید شش دونگ حواسمون بهت بود
ولی با تمام احوالات خیلی خیلی خوش گذشت و مخصوصا تور کشتی که بیشتر از همه به تو خوش گذشت چون خیلی خیلی برای خودت اون وسط هنر نمایی می کردی
دوشنبه ساعت ١١ هم برگشتمون بود که کل زمان پرواز رو از فرط خستگی خوابیدی