دیانا و روز جمعه
جمعه صبح خیلی دوست داشتی از خونه بری بیرون بابایی رفت برای خرید و منم لباس پوشیدم وبه اتفاق در یک صبح دل انگیز پاییزی ولی کمی سردتر ( سوز برف) با همدیگه و در کمال آرامش تو خیابونمون قدم زدیم و تازه کلی بابت این موضوع خدا رو شکر کردم چون به خود من هم خیلی خوش گذشت و چقدر پیاده روی حال آدمو جا می آره مخصوصا اگه اول صبح باشه و با تو عزیزم حس خیلی خوبی رو تجربه کردم . تازه یه هاپوی خیلی خیلی خوشگل دیدی که اونم داشت با صاحبش (یه خانم پیر) قدم میزد و کمی بعد هم یه پیشی تپل چاق و چله نظرتو جلب کرد و رفتی و نگاش کردی بعدم یه کم خاکبازی و برگ بازی و برف بازی کردی و خوشت اومده بود و دوس...
نویسنده :
مریم
14:25